وبلاگ حقوقی وحید چرخکاریان
وکیل پایه یک دادگستری و مشاور حقوقی
آخرين مطالب
لينک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان   ----------------------- وبلاگ حقوقی چرخ کاریان ///////  وکیل / وکالت / وکیل دادگستری / سایت حقوقی / مشاوره حقوقی و آدرس charkhkarian.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نحوه رسیدگی به اختلاف طرفین در تعیین مستثنیات دین در مراحل چند‌گانه عملیات اجرایی
تشخیص متناسب بودن اموال با شأن و نیاز محكوم‌علیه، در نهایت موجب می‌شود كه مرجع صالح مالی از اموال محكوم‌‌علیه را جزء مستثنیات دین تلقی نماید یا آنرا خارج از شمول مستثنیات دین تشخیص دهد.
قیمت و بهای مال، گاه تعیین كننده میزان شأن و نیاز محكوم علیه است. به عنوان مثال، ممكن است یك‌ آپارتمان ده میلیونی متناسب با شأن محكوم علیه باشد یا یك وسیله نقلیه هشت میلیونی متناسب با شأن محكوم علیه باشد. در این مواقع دادگاه با ارجاع امر به كارشناس و تعیین میزان قیمت كارشناسی مال در واقع نیاز و شأن محكوم‌علیه را تعیین می‌نماید. اما همواره قیمت به تنهایی تعیین كننده شأن عرفی شخص مدیون و نیاز وی نمی‌باشد و صرفنظر از قیمت، موقعیت اجتماعی خود مدیون و میزان نیاز وی به وسیله نقلیه مورد نظر با توجه به نوع شغل و حرفه او، هم‌چنین تعداد افراد تحت تكفل وی در مورد نیاز به آذوقه مورد نیاز، در تعیین میزان شأن و نیاز محكوم‌علیه موثر است.
احراز شأن و نیاز محكوم‌‌علیه در هریك از موارد فوق مستلزم نوع رسیدگی خاصی است. در این مبحث نحوه رسیدگی مرجع صالح در خصوص موارد مطروحه فوق بررسی می‌شود. در گفتار نخست، چگونگی رسیدگی در دادگستری و در گفتار دوم روند رسیدگی به اختلاف طرفین راجع به تناسب اموال با شأن و نیاز مدیون در مراجع غیردادگستری، مورد بحث قرار خواهد گرفت.

.....


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

ماده ۲۴۷ قانون تجارت در بوته عمل

طرح مساله:

آقای بهزاد نوری که یکی از طلا فروشان بزرگ استان اردبیل میباشد دارای اسناد تجاری زیادی همچون برات می باشد که ایشان به دلیل ضیق وقت و مشغله کاری زیاد و مخصوصا اینکه ایشان خود دانشجوی حقوق می باشند که اینهم بر مشغله های وی اضافه شده است نمی توانند عملیات بانکی و وصول و ایصال  این اسناد را شخصا انجام دهند و حتی هنگامی که برای وصول یک سندی راهی بانک مربوطه می شوند اسناد دیگری که در دست دارنند را نمی توانند وصول کنند و...، به همین خاطر ایشان ناصر رهبر را که وی هم یک دانشجوی حقوق است را وکیل خود در وصول بعضی از اسناد مخصوصا در براتی که تازه گیها وی دارنده آن شده است می کند  ناصر هم این وکالت  را قبول کرده و وی وکیل در وصول برات برای اصیل ( آقای نوری) می شود ، اما وقتی که ناصر برای وصول برات اقدام می کند با مشکلاتی هم چون عدم تادیه و خود داری از پرداخت وجه برات  مواجه می شود و ناصر راهی جز شکایت از مدیون را نمی بیند و اقدام به اقامه دعوی می کند ، اما ناصر که وکیل دادگستری نیست نمی تواند مراحل دادرسی و اقامه دعوی را خود شخصا انجام دهد (طبق ماده ۵۵ قانون وکالت مصوب ۱۳۱۵)و از طرف دیگر آقای نوری که دارنده این سند است حق توکیل را به ناصر نداده است . حال به نظر شما ناصر باید چیکار کند آیا ناصر می تواند بدون اذن صریح اصیل ،سند را به وکیل دادگستری جهت وصول ارائه دهد یعنی اینکه آیا ناصر بدون اذن صریح حق توکیل دارد؟

پاسخ : این مساله در واقع ناشی از ماده 247 ق .ت .است که مقرر می دارد : ظهرنویسی حاکی از انتقال برات است مگر اینکه ظهرنویس وکالت در وصول را قید نموده باشد که در این صورت انتقال برات واقع نشده است ولی دارنده برات حق وصول و ولدی اقتضا حق اعتراض و اقامه دعوی برای وصول خواهد داشت جزء در مواردی که خلاف این در برات تصریح شده باشد

با نگاه به ماده فوق در می یابیم که این ماده راهی را جهت حل مساله مورد نظر نداده است ، یعنی اینکه ما نمی توانیم این موضوع را در قانون تجارت بررسی کنیم پس باید راه حل را در نظرات علمای حقوق و کنوانسیون ژنو  و مقررات دیگر بررسی کنیم

کنوانسیون ژنو:

در این قانون به وکیل اجازه داده شده است که خود شخصا و مستقلا اقدام به ظهرنویسی مجدد کند ، قانون متحد الشکل ژنو، ظهرنویسی مجدد برات را توسط دارنده یعنی همان وکیل را تجویز کرده و اجازه داده که در زمانی که اصیل حق توکیل را به وی نداده باشد خود وکیل اقدام به ظهرنویسی کند اما آیا وکیل می تواند برات را از طریق ظهرنویسی انتقال دهد ویا آیا وکیل می تواند ظهرنویسی برای وثیقه را انجام دهد ، در جواب باید آورد که مطلقا خیر چون که این کنوانسیون تصریح کرده که ظهرنویسی مجدد باید به عنوان وکالت باشد( ماده 18) با تطبیق این کنوانسون با قانون تجارت ایران  می بینیم که قانون گذار(قوه مقننه) در قانون تجارت این متد را در پیش نگرفته است و هیچ قیدی در این باره دیده نمی شود

قوانین  دیگر کشور ها :

در بعضی از کشورها همچون در قوانین فرانسه ( ماده 1994 قانون مدنی ) و ترکیه و بلغارستان وکالت در ظهرنویسی خود به خود و اتوماتیک موجب توکیل شخص ثالث است اما در مقابل در قوانین بعضی از کشورها مخصوصا قوانین انگلستان ( ماده 35 قسمت دوم) و آمریکا (ماده66) توکیل غیر از طرف ظهرنویسی ممنوع شده است (ظهر نویسی مقررات و انواع آن،سید مرتضی حسینی تهرانی)



قوانین ایران:

قانون مدنی صریحا در ماده 672 مقرر کرده است : وکیل در امری نمی تواند برای آن امر به دیگری وکالت دهد ، مگر اینکه صریحا یا به دلالت قراین وکیل در توکیل باشد ، پس می بینیم که قانون گذار ایران اجازه ظهرنویسی مجدد بدون اذن صریح اصیل را به وکیل نداده است بنابراین با وجود آنکه ماده 247 قانون تجارت به وکیل ، حق وصول برات و اعتراض و اقامه دعوی برای وصول آن را داده است ولی به دلیل صراحت قوانین عام  ، حق توکیل ، منوط به تصریح یا وجود قرائنی است که دلالت بر آن کند اما با نگاه به این موضوع متوجه یک نکته مهمی می شویم که آن هم این است که پس حق موجود در ماده 247 ق ت چه می شود در این ماده مقرر شده که وکیل حق اقامه دعوی را خواهد داشت و... اما برای حل تعارض موجود تئوریهای مختلفی وجود دارد که در ذیل می آ وریم .

تئوریهای موجود در مورد ماده 24۷قانون تجارت :

حقوق تجارت : دکتر حسینقلی کاتبی


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

چکیده
نام‌خانوادگی از جمله ابزارهای مهم در تمییز اشخاص جامعه از یکدیگر می‌باشد. از همین‌رو، در این مقاله ابتدا به بررسی چگونگی تعیین این نام و سپس به واکاوی شرایط لازم برای تغییر آن خواهیم پرداخت.
واژگان کلیدی: احوال شخصیه، ثبت احوال، سند سجلی (شناسنامه)، نام‌خانوادگی، تعیین و تغییر نام‌خانوادگی.

مقدمه
پیش از این طی مقالات جداگانه‌ای، «ماهیت و عملکرد شناسنامه»،2 «تغییر تاریخ تولد»3 و «تعیین و تغییرنام کوچک»4 تحلیل و بررسی شد. در ادامه بررسی سند سجلی شناسنامه، در این قسمت درصدد هستیم که به بررسی «تعیین و تغییر نام‌خانوادگی» به‌عنوان یکی از مندرجات شناسنامه بپردازیم.
به‌عنوان مقدمه باید گفت که نام‌خانوادگی همانند نام کوچک از دو خصوصیت عمده برخوردار است:
خصوصیت اول آنکه، این نام در زمره احوال شخصیه قرار دارد و خصوصیت دوم نیز اینکه نام‌خانوادگی سبب تمییز اشخاص از یکدیگر می‌گردد؛ بنابراین لازم است که:
اولاً؛ نام‌خانوادگی فرد در طول زندگی ثابت باقی بماند و تغییر آن محدود به موارد استثنایی و متکی به نصوص قانونی باشد.
ثانیاً؛ هر فرد یک نام‌خانوادگی داشته باشد و تعدد نام (خانوادگی) که شناسایی افراد را سخت می‌نماید، پذیرفته نشود.5
به هر حال، با توجه به دو خصیصه فوق، اهمیت نام‌خانوادگی مشخص می‌شود. از همین‌رو، ماده 997 ق.م. در مقام بیان الزامی بودن داشتن آن مقرر می‌دارد: «هر کس باید دارای نام‌خانوادگی باشد».
در این مقاله به بررسی تعیین نام‌خانوادگی (بند اول) و تغییر آن (بند دوم) خواهیم پرداخت.
بند اول: تعیین نام‌خانوادگی

......


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

مقدمه :

حیله بدهكار برای فرار از پرداخت دین باعث از بین رفتن امنیت حقوقی و سستی اعتبار در روابط بازرگانی می شود . دارایی بدهكار پشتوانه التزام های مالی او است و طلبكار بر مبنای همین وثیقه عمومی به او اعتماد می كند . پس اگر متعهد بتواند به اختیار، پشتوانه بدهی های خود را از بین ببرد، نه تنها زیانی ناروا به طلبكاران می زند بلكه امنیت داد و ستد و اعتماد اجتماعی را متزلزل می كند . پس بی توجهی قانونگذار به این موضوع ،باعث می شود كه بدهكار با خارج ساختن اموال از دارائی خود،حقوق بستانكاران را مورد خدشه قرار دهد.

مبحث اول :

در این مبحث ضمن سه گفتار مختصر، به بررسی تحول قانون گذاری معامله به قصد فرار از دین و تفاوت ماده ۲۱۸ اصلاحی قانون مدنی با ماده ۲۱۸ سابق و رابطه معامله به قصد فرار از دین و معامله صوری می پردازیم .

گفتار اول : تحول قانونگذاری

قانون مدنی ، در مورد معامله به قصد فرار از دین دچار تغییر و تحول شده است . ماده ۲۱۸ سابق قانون مدنی به طور كلی مقرر كرده بود ((هرگاه معلوم شود معامله به قصد فرار از دین واقع شده است آن معامله نافذ نیست .)) این ماده كه از ماده ۱۱۶۷ قانون مدنی فرانسه اقتباس شده بود ، علی رغم فوایدی كه از حیث پاسداری از حقوق بستانكاران و مبارزه با نیت ناپاك مدیون در محروم كردن بستانكاران از رسیدن به طلب خود در برداشت ، به گمان اینكه خلاف موازین شرعی است. در اصلاحیه دیماه ۱۳۶۱ از قانون مدنی حذف گردید و بدین سان خلاء چشم گیری به وجود آمد.به همین دلیل قانونگذار مجدداً ماده ۲۱۸ قانون مدنی را به این شرح اصلاح نمود:)) هرگاه معلوم شود كه معامله با قصد فرار از دین به طور صوری انجام شده آن معامله باطل است .))

۱- بنظر می رسد ، حذف ماده ۲۱۸ سابق قانون مدنی از این حیث صحیح است كه معامله به قصد فرار از دین در صورت رعایت شرایط اساسی صحت معاملات ، یك معامله واقعی است كه نسبت به طرفین و قائم مقام آنها صحیح و لازم الاجراء است . دعوی عدم نفوذ معامله به قصد فرار از دین مطابق ماده ۲۱۸ سابق قانون مدنی كه ویژه طلبكاران است ، مخالف اصل صحت ( ماده ۲۲۳ ق.م ) و اصل لزوم ( ماده ۲۱۹ ق.م ) است . ولی همان طور كه گذشت ، به خاطر ملاحظات اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی و همچنین جلوگیری از مباح ساختن حیله نسبت به طلبكاران كه به حق مظلوم واقع می گردند، قانونگذار مجدداً ماده ۲۱۸ اصلاحی قانون مدنی را وضع نمود .

گفتار دوم : تفاوت ماده ۲۱۸ اصلاحی قانون مدنی با ماده ۲۱۸ سابق قانون مدنی

ماده اصلاحی با ماده منسوخ دو تفاوت اساسی دارد :

الف) شرط مخدوش بودن معامله شخصی كه به قصد فرار از دین معامله كرده است ، علاوه بر قصد فرار از دین ، صوری بودن معامله یعنی غیر واقع بودن آن است .

ب) در صورت احراز دو شرط صوری بودن و قصد فرار از دین ، معامله باطل است ، نه غیر نافذ. زیرا قصد، عامل اساسی در هر عمل حقوقی است و آثار حقوقی را به وجود می آورد . درنتیجه اگر ثابت شود كه دو طرف،معامله را آن گونه كه ظاهر نشان می دهد انشاء نكرده اند، چنین عقدی اصولاً واقع نشده است .

گفتار سوم : رابطه ( معامله به قصد فرار از دین ) و ( معامله صوری)

میان معامله به قصد فرار از دین و معامله صوری، رابطه عموم و خصوص من وجه وجود دارد :

الف) ممكن است معامله به قصد فرار از دین باشد ولی صوری نباشد. ماده ۶۵ قانون مدنی مثال فرار از دینی است كه صوری نیست .

......


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

خداوند در سوره بقره آيات 180 تا 182 در مورد احکام وصیت می فرماید:«كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ (بقره/180) فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (بقره/181) فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (بقره/182)»: بر شما نوشته شده، هنگامى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد اگر چيز خوبى از خود بجاى گذارده، وصيت براى پدر و مادر و نزديكان بطور شايسته كند، اين حقى است بر پرهيزكاران.
پس كسى كه آن را بعد از شنيدن تغيير دهد تنها گناه آن بر كسانى است كه آن (وصيت) را تغيير مى‏دهند خداوند شنوا و دانا است. كسى كه از انحراف وصيت كننده (و تمايل يك جانبه او به بعض ورثه) يا از گناه او (به اينكه وصيت به كار خلافى كند) بترسد، و ميان آنها را اصلاح دهد گناهى بر او نيست (و مشمول قانون تبديل وصيت نمى‏باشد) خداوند آمرزنده و مهربان است.

در اين آيات به قسمتى از احكام وصايا كه ارتباط با مسائل مالى دارد مى‏پردازد و به عنوان يك حكم الزامى مى‏گويد:بر شما نوشته شده هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد اگر چيز خوبى (مالى) از خود به جاى گذارده وصيت به طور شايسته براى پدر و مادر و نزديكان كند.
و در پايان آيه اضافه مى‏كند" اين حقى است بر ذمه پرهيزكاران" (حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ). جمله" كتب عليكم" ظاهر در وجوب است به همين دليل اين تعبير در مورد وصيت موضوع تفسيرهاى مختلفى قرار گرفته:

1- گاه گفته مى‏شود وصيت كردن در قوانين اسلامى هر چند عمل مستحبى است اما چون مستحب بسيار مؤكد است از آن با جمله" كُتِبَ عَلَيْكُمْ" تعبير شده، و ذيل آيه آن را تفسير مى‏كند، زيرا مى‏گويد: حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ، اگر اين يك حكم وجوبى بود بايد بگويد حقا على المؤمنين.
.....


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

یكى از بزرگترين امورى كه اسلام در يكى از دو ركن" حقوق الناس" و" حقوق الله" مورد اهتمام قرار داده و به طرق و انحاى گوناگون، مردم را بدان وادار مى‏سازد، انفاق است پاره‏اى از انفاقات از قبيل زكات، خمس، كفارات مالى و اقسام فديه را واجب نموده و پاره‏اى از صدقات و امورى از قبيل وقف سكنى دادن مادام العمر كسى، وصيت‏ها، بخشش‏ها و غير آن را مستحب نموده است.

وقف دو گونه است: وقف عام و وقف خاص. البته عموم و خصوص در وقف با ملاحظه موقوف عليه است، بنابراين وقف خاص، وقف بر شخص يا اشخاص معين است، مانند وقف بر اولاد و يا وقف بر زيد و فرزندان او و وقف عام وقف بر جهات و مصالح عمومى مانند مساجد و مكانهاى استراحت و مدارس و امور مشابه ديگر و يا وقف بر عناوين كلى مثل فقرا و ايتام و بيماران و كسانى كه در راه مانده‏اند و مانند آن است و اين اقسام سه گانه تفاوتى از جهت اصل وقف ندارند، هر چند از حيث احكام و آثار تفاوت دارند، مثلا در وقف بر جهات و مصالح عمومى و همچنين در وقف بر عناوين عمومى قبول كسى شرط نيست و همچنين وجود مصداق موقوف عليهم در خارج هنگام اجراى صيغه وقف هم شرط نيست، در حالى كه در وقف خاص اين امور شرط هستند و همچنين در وقف بر جهات و مصالح عمومى كه به صورت وقف انتفاع هستند از قبيل مساجد و مدارس و قبرستان‏ها و پل‏ها و مانند آنها، وقف به هيچ وجه قابل فروش نيست حتى اگر خراب شود، بر خلاف وقف خاص و وقف بر عناوين كلى به صورت وقف منفعت كه فروش و تبديل آنها در بعضى از حالتهاى استثنايى جايز است.

در وقف خاص مانند وقف بر اولاد و همچنين در وقف عامى كه به صورت وقف منفعت است، غصب و تصرف در غير جهت وقف يا بدون اذن موقوف عليهم در اولى و بدون اذن متولى شرعى در دومى، موجب ضمان عين و منفعت است و رد عوض منافع استيفا شده و استيفا نشده هم واجب است و همچنين رد عين در صورتى كه موجود باشد و رد عوض آن در صورتى كه در دست او يا بر اثر فعل او تلف شده باشد واجب است و عوض منافع بايد در جهت وقف و عوض عين موقوفه در بدل وقفى كه تلف شده مصرف شود و در وقف عامى كه بصورت وقف انتفاع است مثل مساجد و مدارس و كاروانسراها و پلها و مقبره‏ها و مانند آنهاكه وقف بر جهات يا عناوين عمومى هستند تا موقوف عليهم از آنها انتفاع ببرند در صورتى كه توسط غاصب غصب شوند و آنها را در جهتى غير از منافعى كه براى آنها وقف شده‏اند بكار ببرد بايد اجرت المثل تصرفاتش در چيزهايى از قبيل مدارس و كاروانسراها و حمامها را بپردازد بر خلاف مساجد و مقبره‏ها و زيارتگاهها و پلها كه ضامن اجرت‏المثل تصرفاتش در آنها نيست و اگر عين اين موقوفات را تلف كند بايد عوض مثلى يا قيمى آنها را بدهند كه آن هم در بدل وقف تلف شده مصرف مى‏شود.

به طور کلی احکام وقف را می توان در موارد زیر مورد بررسی قرار داد:
1- اگـر كـسـى چـيـزى را وقف كند، از ملك او خارج مى شود و خود او و ديگران نـمى توانند آن را ببخشند يا بفروشند، و كسى هم از آن ملك ارث نمى برد، ولى در بعضى از موارد فروختن اشكال ندارد.

2- اگرشخصی ملكى را براى وقف معين كند و پيش از خواندن صيغه وقف پشيمان شود يا بميرد، وقف درست نيست.

3- كسى كه مالى را وقف مى كند، بايد از موقع خواندن صيغه، مال را براى هميشه وقـف كـنـد، و اگر مثلا بگويد اين مال بعد ازمردن من وقف باشد، چون از موقع خواندن صيغه تا مـردنـش وقـف نـبـوده، صحيح نيست.و نيز اگر بگويد تا ده سال وقف باشد و بعد از آن نباشد، يا بگويد تا ده سال وقف باشد، بعد، پنج سال وقف نباشد و دوباره وقف باشد، وقف صحيح نيست.

4- وقف در صورتى صحيح است كه مال وقف را به تصرف كسى كه براى او وقف شده يـا وكـيـل يا ولى او بدهند، ولى اگر چيزى رابر اولاد صغير خود وقف كند وبه قصد اينكه آن چيز ملك آنان شود، از طرف آنان نگهدارى نمايد، وقف صحيح است.در اوقاف از قبيل مدارس و مساجد و امثال اينها، قبض معتبر نباشد و وقفيت به مجرد وقف نمودن محقق مى شود.

5- وقـف كـننده بايد دارای این شرایط باشد: مكلف و عاقل و با قصد اختيار باشد و شرعا بتواند در مال خود تصرف كند، بنابر اين سفيه (يعنى كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند) چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، اگر چيزى را وقف كند صحيح نيست.

6- وقف کننده اگر مالى را براى بچه اى كه در شكم مادر است و هنوز به دنيا نيامده وقف كند، صـحـت آن مـحـل اشـكـال و لازم اسـت رعايت احتياط نمايند، ولى اگر براى اشخاصى كه فعلا مـوجـودنـد و بـعـد از آنها براى كسانى كه بعدا به دنيا مى آيند وقف نمايد، اگرچه در موقعى كه وقف محقق مى شود در شكم مادر هم نباشند، مثلا چيزى را بر اولاد خود وقف كند كه بعد از آنان وقف نوه هاى او باشد و هر دسته اى بعد از دسته ديگر از وقف استفاده كنند، صحيح است.

7- وقف کننده اگر چيزى را بر خودش وقف كند مثل آنكه دكانى را وقف كند كه عايدى آن را بعد از مـرگ او خرج مقبره اش نمايند، صحيح نيست، ولى اگر مثلا مالى را بر فقرا وقف كند و خودش فقير شود، مى تواند از منافع وقف استفاده نمايد.

8- وقف کننده اگـر براى چيزى كه وقف كرده متولى معين كند، بايد مطابق قرارداد او رفتار نمايند، و اگر معين نكند، چنانچه بر افراد مخصوصى مثلا بر اولاد خود وقف كرده باشد و آنها بالغ بـاشـنـد، اخـتيار با خود آنان است، و اگر بالغ نباشند اختيار با ولى ايشان است، و براى استفاده از وقف اجازه حاكم شرع لازم نيست.

9- وقف کننده اگر ملكى را مثلا بر فقرا يا سادات وقف كند، يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد، در صورتى كه براى آن ملك متولى معين نكرده باشد، اختيار آن با حاكم شرع است.

10- وقف کننده اگر ملكى را بر افراد مخصوصى مثلا بر اولاد خود وقف كند كه هر طبقه اى بعد از طـبـقـه ديـگـر از آن اسـتـفاده كنند، چنانچه متولى وقف آن را اجاره دهد و بميرد، اجاره باطل نـمـى شـود، ولـى اگـر مـتولى نداشته باشد و يك طبقه از كسانى كه ملك بر آنها وقف شده، آن را اجـاره دهـنـد و در بين مدت اجاره بميرند، چنانچه طبقه بعدى آن اجاره را امضاء نكنند، اجاره بـاطل مى شود. و در صورتى كه مستأجر مال الاجاره تمام مدت را داده باشد، مال الاجاره از زمان مردنشان تا آخر مدت اجاره را از مال آنان مى گيرد.

11- اگر ملك وقف خراب شود از وقف بودن بيرون نمى رود مگر آنكه عنوانى را قصد كـرده بـاشـد كه آن عنوان از بين برود، مثل اينكه باغ را براى تنزه وقف كرده باشد كه اگر آن باغ خراب شود وقف باطل و به ورثه برمى گردد.

12- ملكى كه مقدارى از آن وقف است و مقدارى از آن وقف نيست اگر تقسيم نشده باشد، حاكم شرع يا متولى مى تواند با نظر خبره، سهم وقف را جدا كند.

13- اگـر مـتولى وقف خيانت كند و عايدات آن را به مصرفى كه معين شده نرساند، حـاكـم شـرع امـينى را به او ضميمه مى نمايد كه مانع از خيانتش گردد، و در صورتى كه ممكن نباشد مى تواند به جاى او متولى امينى معين نمايد.

14- اگر ملكى را براى تعمير مسجدى وقف نمايند، چنان چه آن مسجد احتياج به تعمير نـدارد و انتظار هم نمى رود كه تا مدتى احتياج به تعمير پيدا كند، مى توانند عايدات آن ملك را به مصرف مسجدى كه احتياج به تعمير دارد برسانند.

15- وقف کننده اگر ملكى را وقف كند كه عايدى آن را خرج تعمير مسجد نمايند و به امام جماعت و به كسى كه در آن به مسجد اذان مى گويد بدهند، در صورتى كه بدانند يا اطمينان داشته باشند كه براى هر يك چه مقدار معين كرده، بايد همان طور مصرف كنند. و اگر يقين يا اطمينان نداشته بـاشـنـد، بايد اول مسجد را تعمير كنند، و اگر چيزى زياد آمد، بين امام جماعت و كسى كه اذان مـى گـويد به طور مناسب قسمت نمايند، و بهتر آن است كه اين دو نفر در تقسيم با يكديگر صلح كنند.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

خداوند در قرآن مطرح نموده است که زناكار، اعم از مرد و زن، باید مجازات شود و مجازاتش را هم قرآن تعیین كرده است: " صد تازیانه ". صد تازیانه باید به مرد زناكار زده شود و صد تازیانه به زن‏ زناكار. همچنین به مؤمنین آگاهی می‏دهد كه در مورد این مجازات مبادا تحت‏ تأثیر عواطفتان قرار بگیرید، مبادا دلتان رحم بیاید و بگویید با خوردن‏ صد تازیانه دردش می‏آید پس یك مقدار از آن را اجرا نكنیم، كه اینجا جای رحم نیست. می‏گوید مبادا در اینجا عواطفتان به هیجان بیاید و سبب‏ شود كه عملا تسامحی در اجرای این حد قائل شوید و به اصطلاح امروز یك وقت‏ فكر نكنید این عمل، " غیر انسانی " است، نه، " انسانی " است. و می گوید این مجازات را در خفا انجام ندهید چون این مجازات برای‏ این است كه دیگران عبرت بگیرند. حتما یك جمعی از مؤمنین باید در موقع‏ اجرای این مجازات حاضر و ناظر باشند و ببینند. مقصود این است كه وقتی‏ این حكم اجرا می‏شود باید به گونه‏ای اجرا شود كه همه مردم آگاه شوند كه‏ فلان مرد یا زن زناكار این حد درباره‏اش اجرا شد، نه اینكه مخفیانه اجرا شود، باید علنی اجرا شود.

خداوند در سوره نور آیه 2 می فرماید: «الزانیه و الزانی فاجلدوا كل واحد منهما مأه جلده و لا تأخذكم بهما رأفه فی دین الله ان كنتم تؤمنون بالله و الیوم الاخر و لیشهد عذابهما طایفه من المؤمنین»: هر یك از زن و مرد زناكار را صد تازیانه بزنید و نباید رأفت (و محبت كاذب) نسبت به آن دو شما را از اجراى حكم الهى مانع شود، اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید! و باید گروهى از مؤمنان مجازاتشان را مشاهده كنند»!

می گوید: نباید رأفت (و محبت كاذب) نسبت به آن دو شما را از اجراى حكم الهى مانع شود. شدت عمل نشان می‏دهد، می‏گوید: اینجا جای رأفت و گذشت نیست. همین‏ قدر كه ثابت شد، دیگر حق گذشت نداری. در جمله بعد هم مخصوصا امر می‏كند كه مبادا اجرای حكم حد مرد زناكار و زن زناكار را در پشت دیوارها و دور از چشم مردم انجام دهید. حتما باید در حضور مردم باشد و خبرش همه جا پخش شود تا بدانند اسلام در مسأله‏ عفاف حساسیت فوق العاده دارد، چون اصل اجرای دستورهای جزائی برای‏ تأدیب و تربیت اجتماع است. یك زنی زنا كند و محرمانه او را ولو اعدام هم كنند، اثری در اجتماع نمی بخشد.

در صدر اسلام هم هر وقت چنین‏ چیزی اتفاق می‏افتاد كه البته كم هم اتفاق افتاده چون این قوانین را كه‏ اجرا می‏كردند زنا كم اتفاق می‏افتاد اعلام عمومی می‏كردند. بنابراین در مجازات زنا، علاوه بر خود مجازات، كیفیت اجرا نیز معلوم گردیده و حضور مردم لازم دانسته شده است ‏(ولیشهد عذابهما طائفة من المؤمنین، نور آیه 2): و باید گروهى از مؤمنان مجازاتشان را مشاهده كنند! و این حضور جز براى این كه هدف بازدارندگى بهتر تأمین شود، ظاهراً دلیل دیگرى ندارد. دستور حضور جمعى از مؤمنان در صحنه مجازات برای اینست كه هدف تنها این نیست كه گنهكار عبرت گیرد، بلكه هدف آنست كه مجازات او سبب عبرت دیگران هم شود، و به تعبیر دیگر: با توجه به بافت زندگى اجتماعى بشر، آلودگیهاى اخلاقى در یك فرد ثابت نمى ماند، و به جامعه سرایت مى كند، براى پاكسازى باید همان گونه كه گناه برملا شده مجازات نیز برملا گردد. 

و بدین ترتیب اساس پاسخ این سؤال كه چرا اسلام اجازه مى دهد آبروى انسانى در جمع بریزد روشن مى شود، زیرا مادام كه گناه آشكار نگردیده و به دادگاه اسلامى كشیده نشده است خداوند ستار العیوب راضى به پرده درى نیست اما بعد از ثبوت جرم و بیرون افتادن راز از پرده استتار، و آلوده شدن جامعه و كم شدن اهمیت گناه، باید به گونه اى مجازات صورت گیرد كه اثرات منفى گناه خنثى شود و عظمت گناه به حال نخستین باز گردد.

اصولا در یك جامعه سالم باید تخلف از قانون با اهمیت تلقى شود، مسلما اگر تخلف تكرار گردد آن اهمیت شكسته مى شود و تجدید آن تنها با علنى شدن كیفر متخلفان است. این واقعیت را نیز از نظر نباید دور داشت كه بسیارى از مردم براى حیثیت و آبروى خود بیش از مساله تنبیهات بدنى اهمیت قائلند، و همین علنى شدن كیفر ترمز نیرومندى بر روى هوسهاى سركش آنها است. از نظر فقهى نیز اعلام عمومى براى حضور مردم در مراسم اجراى حد، مطلوب و شایسته است، بلكه حاكم حق دارد كه مردم را امر كند كه در این مراسم شركت كنند. صاحب جواهر پس از ذكر این حكم ‏مى‏گوید: دلیل این حكم علاوه بر روایاتى كه بر آن دلالت دارند، این است كه حضور مردم در مراسم اجراى حد، موجب بازدارندگى براى مجرم و براى دیگران خواهد بود و علاوه بر این، مصالح دیگرى دارد كه به عنوان حكمت اجراى حد مى‏باشند. این بحث گرچه در مورد حد زنا گفته شده است، ولى ملاك آن در همه حدود وجود دارد و طبعاً این حكم در همه حدود جریان دارد.

آیه فوق كه به صورت امر است وجوب حضور گروهى از مؤمنان را به هنگام اجراى حد زنا مى رساند، ولى ناگفته پیدا است كه قرآن شرط نكرده حتما در ملاء عام این حكم اجرا شود، بلكه بر حسب شرائط و مصالح متفاوت مى گردد حضور سه نفر و بیشتر كافى است، مهم آن است كه قاضى تشخیص دهد حضور چه مقدار از مردم لازم است. فلسفه این حكم نیز روشن است، زیرا:

اولا درس عبرتى براى همگان است و سبب پاكسازى اجتماع،
ثانیا شرمسارى مجرم مانع ارتكاب جرم در آینده خواهد شد،
ثالثا هر گاه اجراى حد در حضور جمعى انجام شود قاضى و مجریان حد متهم به سازش یا اخذ رشوه یا تبعیض و یا شكنجه دادن و مانند آن نخواهند شد،
رابعا حضور جمعیت مانع از خودكامگى و افراط و زیاده روى در اجراى حد مى گردد،
خامسا ممكن است مجرم بعد از اجراى حد به ساختن شایعات و اتهاماتى در مورد قاضى و مجرى حد بپردازد كه حضور جمعیت موضع او را روشن ساخته و جلو فعالیتهاى تخریبى او را در آینده مى گیرد و فوائد دیگر.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

می توان در ابتدا اصولی را که " اخلاق نوین جنسی " بر روی آنها پایه‏گذاری‏ شده است تحلیل و انتقاد کرد.
ولی به نظر می‏رسد، قبل از بیان انتقادات طرفداران این سیستم اخلاقی، نسبت به اخلاق کهن جنسی و بیان مواد جدیدی که در زمینه اصلاح اخلاق جنسی‏ پیشنهاد می‏کنند، انتقاد از اصول نامبرده چندان مفید نخواهد بود.

ممکن است افرادی که اطلاع کافی ندارند طرح مباحث بالا را چندان لازم و مفید ندانند اما به نظر ما بحث در این گونه مسائل در اجتماع حاضر بسیار ضرورت دارد، نه تنها از آن جهت که افکار فلاسفه و متفکرین معروف و مشهوری را به خود جلب کرده است، بلکه از آن نظر که این افکار در میان‏ طبقه جوان در حال پیشرفت و توسعه است، و چه بسا جوانانی هستند که سرمایه فکریشان وافی نیست که به‏ بررسی منطقی این مسائل بپردازند، ممکن است شخصیت و شهرت صاحبان این‏ افکار آنها را تحت نفوذ و تأثیر خود قرار دهد و عقیده پیدا کنند که این‏ سخنان صددرصد مطابق با منطق است.

نکته دیگر که بایستی آگاه شد این است که افکاری که در این زمینه از غرب برخاسته و جوانان ما تازه با الفبای آن آشنا شده‏اند و احیانا تحت عنوانهای مقدسی نظیر " آزادی " و " مساوات " با جان و دل، آنها را می‏پذیرند به کجا منتهی می‏شود؟
آخر این خط سیر کجا است؟ آیا اجتماع بشر، قادر خواهد بود در این مسیر گام بردارد و راه خود را ادامه دهد؟ یا اینکه این کلاهی است که برای سر بشر خیلی بزرگ است. این راهی است که ادامه دادن آن جز فناء بشریت‏ چیزی در بر ندارد؟

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

آیا افراد بشر در اجتماع خانوادگی نیز همانند زندگی غیرخانوادگی از لحاظ حقوق اولیه طبیعی وضع مشابه و همانندی دارند و تفاوت آنها در حقوق اکتسابی است؟ یا میان اجتماع‏ خانوادگی یعنی اجتماعی که از زن و شوهر، پدر و مادر و فرزندان، و برادران و خواهران تشکیل می‏شود، با اجتماع غیر خانوادگی از لحاظ حقوق اولیه نیز متفاوت است و قانون‏ طبیعی حقوق خانوادگی را به شکلی مخصوص وضع کرده است؟

در اینجا دو فرض وجود دارد: یکی اینکه زن و شوهری و پدر و فرزندی یا مادر و فرزندی مانند سایر روابط اجتماعی و همکاریهای افراد با یکدیگر در مؤسسات ملی یا در مؤسسات دولتی، سبب نمی‏شود که بعضی افراد طبعاً وضع‏ مخصوص بخود داشته باشند، فقط مزایای اکتسابی سبب می‏شود که یکی مثلاً رئیس و دیگری مرئوس، یکی مطیع و دیگری مطاع، یکی دارای ماهانه بیشتر و یکی کمتر باشد، زن بودن یا شوهر بودن، پدر یا مادر بودن و فرزند بودن‏ نیز سبب نمی‏شود که هر کدام وضع مخصوص به خود داشته باشند، فقط مزایای‏ اکتسابی می‏تواند وضع آنها را نسبت به یکدیگر معین کند.
فرضیه " تشابه حقوق زن و مرد در حقوق خانوادگی " که به غلط نام تساوی‏ حقوق به آن داده‏اند مبتنی بر همین فرض است. طبق این فرضیه زن و مرد با استعدادها و احتیاجات مشابه و با سندهای حقوقی مشابهی که از طبیعت در دست دارند در زندگی خانوادگی شرکت می‏کنند، پس باید حقوق خانوادگی بر اساس یکسانی و همانندی و تشابه تنظیم شود.

فرض دیگر این است که خیر، حقوق طبیعی اولیه آنها نیز متفاوت است، شوهر بودن از آن جهت که شوهر بودن است وظائف و حقوق خاصی را ایجاب‏ می‏کند و زن بودن از آن جهت که زن بودن است وظائف و حقوق دیگری ایجاب‏ میکند، همچنین است پدر یا مادر بودن و فرزند بودن و به هرحال اجتماع خانوادگی با سایر شرکتها و همکاریهای اجتماعی متفاوت است. فرضیه " عدم تشابه حقوق‏ خانوادگی زن و مرد " که اسلام آن را پذیرفته مبتنی بر این اصل است.
حالا کدامیک از دو فرض بالا درست است، و از چه راه میتوانیم درستی‏ یکی از این دو فرض را بفهمیم؟

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

صرفنظر از مذهب، خود قانون اساسی هر کشوری برای افراد آن کشور مقدس‏ است. قانون اساسی ایران نیز مورد احترام قاطبه ملت ایران است.
آیا با سمینارهای کذائی و چاپ کوپن و قیام و قعود نمایندگان می توان قانون‏ اساسی را زیر پا گذاشت؟
هر چیز را اگر انکار کنیم این قابل انکار نیست که الان هم‏ نیرومندترین عاطفه‏ای که بر روحیه ملت ایران حکومت میکند عاطفه مذهبی‏ اسلامی است.
بگذریم از عده بسیار معدودی که قید همه چیز را زده‏اند و از هر بی بند و باری و هرج و مرج‏ طرفداری میکنند، اکثریت قریب به اتفاق این مردم پابند مقررات مذهبی‏ میباشند.

تحصیل و درس خواندگی برخلاف پیش بینی هائی که از طرف عده‏ای میشد، نتوانست میان این ملت و اسلام جدائی بیندازد. برعکس با اینکه‏ تبلیغات مذهبی صحیح کم است و بعلاوه تبلیغات استعماری ضد مذهب زیاد است، درس خواندگان و تحصیلکردگان به نحو روز افزونی به سوی اسلام گرایش‏ پیدا کرده‏اند.
اکنون میپرسم این قوانین با این زمینه روانی که خواه ناخواه وجود دارد چگونه سازگار میشود؟ یعنی وقتی قانون عرف مطابقه با حکم صریح شرع اسلام‏ نداشته باشد چگونه نتیجه‏ای گرفته میشود؟
فرض کنید زنی در اثر اختلافها و عصبانیتها به محکمه رجوع کرد و علی رغم رضای شوهر حکم طلاقش صادر شد و سپس‏ به عقد ازدواج مرد دیگری درآمد.

این زن و شوهر جدید در عین اینکه خود را به حکم قانون عرف، زن و شوهر میدانند، در عمق وجدان مذهبی خود، خود را اجنبی و بیگانه و آمیزش خود را نامشروع و فرزندان خود را زنازاده و خود را از نظر مذهبی مستحق اعدام‏ می دانند.
در اینحال فکر کنید چه وضع ناراحت کننده‏ای از نظر روانی برای آنها پیش خواهد آمد، دوستان و خویشاوندان مذهبی آنها با چه چشمی به آنها و فرزندان آنها نگاه خواهند کرد. ما که نمی‏توانیم با تغییر و وضع قانون، وجدان مذهبی مردم را تغییر بدهیم، متأسفانه یا خوشبختانه وجدان اکثریت‏ قریب به اتفاق این مردم، از عاطفه مذهبی فارغ نیست.

شما اگر متخصص حقوق و روانشناسی از خارج بیاورید و مشاوره کنید و بگوئید ما چنین قوانینی میخواهیم وضع کنیم اما زمینه روانی اکثریت مردم ما این است. ببینید آیا در همچو زمینه‏ای نظر موافق خواهد داد؟ آیا نخواهد گفت اینکار هزاران ناراحتی‏های‏ روحی و اجتماعی تولید میکند.
مقایسه اینگونه قوانین با قوانین جزائی از لحاظ میزان آثار سوئی که‏ به بار می‏آورد بسیار غلط است.

تفاوت میان آنها از زمین تا آسمان است، ضربه‏ای که از ناحیه تغییر و تعطیل قوانین جزائی وارد میشود متوجه اجتماع‏ است و فقط افراد منحرف را جری میکند. اما قوانین مربوط به روابط زوجین و اولاد، به زندگی خصوصی و فردی افراد مربوط است و مستقیما با عاطفه مذهبی‏ شخصی هر فرد در جنگ است.
اینگونه قوانین یا در اثر نفوذ مذهب و غلبه‏ وجدان بی اثر و بلاعمل میماند و خواه ناخواه ناراحتی‏هائی که اینگونه قوانین‏ ایجاد میکند موجب خواهد شد که این قوانین رسما لغو گردد و یا پس از کشمکش روانی جانکاهی نیروی مذهبی را تضعیف میکند.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

در قرآن کریم می خوانیم: «و اللائی یئسن من المحیض من نسائکم ان ارتبتم فعدتهن ثلاثه اشهر و اللائی لم یحضن»؛ و از زنان شما آنهایی که از عادت ماهانه مأیوس شده اند، اگر در وضع آنها (از نظر بارداری و عوارض دیگر) شک دارید، عده آنها سه ماه است و زنانی که عادت ماهانه ندیده اند (نیز عده شان سه ماه است) (طلاق/4). در آیه 228 سوره بقره راجع به مدت‏ عده زن آمده است: «و المطلقات یتربصن‏ بانفسهن ثلاثه قروء»؛ و زنان طلاق داده شده تا سه پاکی منتظر بمانند." زنهای مطلقه سه "قرء" که درباره سه قرء، بعضی‏ گفته‏اند سه " طهر " یا سه عادت تربص می‏کنند، یعنی باید سه عادت بعد از طلاق برای اینها پیدا بشود تا عده‏شان تمام شود.
ممکن است زنی باشد که‏ از سن حیض گذشته باشد، اصطلاحا به او " یائسه " می‏گویند. ممکن است زنی‏ باشد که از سن حیض نگذشته است ولی حائض نمی‏شود.
این هم باز دو جور است، گاهی محل شک است، معلوم نیست که علت حائض نشدنش سن است یا یک بیماری، و گاهی محل شک نیست. زنهایی که حائض نمی‏شوند ولی قطعا در سن حائض شدن هستند، آنها تکلیفشان این است که به جای سه عادت سه‏ ماه عده نگه دارند.

زنهایی که حائض نمی‏شوند ولی مورد شک است (در قدیم‏ بالخصوص که شناسنامه نبوده و سن و سالها مشخص نبوده است، گاهی زنی‏ احساس می‏کرد که عادت نمی‏شود، ولی نمی‏دانست که آیا به سن یائس رسیده‏ است یا به علت یک بیماری است، که اینها را معمولا می‏گویند: " مسترابه‏ " یعنی محل شک) درباره اینها هم قرآن می‏فرماید سه ماه عده نگه دارند: " «و اللائی یئسن من المحیض من نسائکم ان ارتبتم فعدتهن ثلاثه اشهر»" زنانی که از حیض‏شدن مأیوس‏اند ولی شما شک دارید که علت حیض نشدن سن‏ است یا علت دیگری دارد، عده اینها سه ماه است، و همچنین زنانی که به علت بیماری اصلا حائض نمی‏شوند.

زنان حامله تکلیفشان چیست؟ «و اولات الاحمال اجلهن ان یضعن حملهن»؛ و زنان باردار مدتشان این است که وضع حمل کنند. (طلاق/4) کلمه "اولی" به معنی دارنده و صاحب است. " اولوا الامر " یعنی‏ دارندگان امر، والیان امر. " اولات الاحمال " که مونث است یعنی‏ دارندگان حمل. ترجمه فارسی‏اش همین کلمه " باردار " است. حمل یعنی‏ بار.
در اصطلاح عربی و در اصطلاح فارسی هر دو (شاید در بعضی زبانهای دیگر هم این‏جور باشد) شایع این است که به بچه‏ای که در رحم مادر است " بار " می‏گویند، و لهذا ما هم در زبان فارسی زن حامله را " باردار " می‏گوییم، و در عربی " حامل " می‏گویند، " حامله " نمی‏گویند چون این‏ امر اختصاص به زنها دارد. مثل حائض است که دیگر حائضه نمی‏گویند، چون‏ مرد حائض نداریم که بگوییم زن حائضه، برای اینکه معلوم بشود که زن است‏ یا مرد.

" « اولات الاحمال »" همان معنای حامل را دارد: صاحبان بار، دارندگان بار، یعنی زنهای حامل. تکلیف عده اینها چیست؟ زن معمولا در مدت حمل عادت نمی‏شود، استثنائی است که بعضی از زنها عادت بشوند. آیا اینها هم سه ماه عده نگه دارند؟ نه، صاحبان حمل عده طلاقشان وضع حمل‏ است.
اگر ما فرض کنیم که یک روز هم به حملش مانده است، اگر زن طلاق‏ داده بشود، با صرف وضع حمل عده‏اش منقضی می‏شود، و حتی اگر یک لحظه‏ باقی مانده باشد. و اگر ابتدای حملش باشد و تا وقتی که بخواهد وضع حمل‏ کند نه ماه مانده باشد عده‏اش این نه ماه است.

عده‏هایی که در اینجا ذکر می‏کنیم عده طلاق است. ما یک عده وفات هم‏ داریم که اگر مرد بمیرد زن باید عده نگه دارد. عده وفات چهار ماه و ده روز است " «اربعه اشهر و عشرا»؛ (بقره/234) " که نص آیه قرآن‏ است. چون عده وفات چهار ماه و ده روز است، گاهی اشتباه می‏شود، بعضی‏ خیال می‏کنند عده طلاق هم در جایی که سه عادت نیست سه ماه و ده روز است‏، می‏گویند عده این زن سه ماه و ده روز است، خیر، ما سه ماه و ده روز نداریم، چهار ماه و ده روز داریم.
در عده وفات، سه ماه داریم در عده‏ بعضی از زنها، و سه عادت داریم در عده بعضی دیگر از زنها. عده وفات‏ اختصاص ندارد، همه زنها، حتی زنی که یائسه واقعی است یعنی سنش از سن‏ عادت‏شدن و بچه‏آوردن گذشته است باید عده نگه دارد، درصورتی که در طلاق‏ اگر زن به سن یائسگی برسد اصلا عده ندارد.

حال مساله‏ای پیش می‏آید که اگر زنی شوهرش مرد و زن حامله بود، عده زن‏ چقدر است؟ آیا چهار ماه و ده روز است یا وضع حمل است؟ به حسب فقه‏ شیعه که از مسلمات فقه شیعه است و از همان اول حضرت امیر علیه‏السلام‏ این مطلب را توضیح دادند زنی که حامل باشد و شوهرش بمیرد، عده‏اش "ابعد الاجلین" است، یعنی دورترین مدتها، یعنی از این چهار ماه و ده‏ روز و مدت حمل، هر کدام دورتر باشد عده‏اش همان است. اگر زن تازه‏ حامله شده است و شوهرش مرد، نه ماه بعد می‏خواهد بزاید، مدتش آن نه‏ ماه است. اگر زن وضع حملش قریب است، مثلا یک روز دیگر خواهد زایید، باید عده چهار ماه و ده روز را نگه دارد.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

مقتضیات عصر ما ایجاب می کند که بسیاری از مسائل مجددا مورد ارزیابی قرار گیرد و به ارزیابیهای گذشته بسنده نشود. " نظام حقوق و تکالیف خانوادگی " از جمله این سلسله مسائل است. در این عصر، به عللی که بعدا به آنها اشاره خواهم کرد، چنین فرض شده که مسأله اساسی در این زمینه " آزادی زن و " تساوی حقوق" او با مرد است، همه مسائل دیگر فرع این دو مسأله است. ولی از نظر ما، اساسی ترین مسأله در مورد " نظام حقوق خانوادگی" - و لا اقل در ردیف مسائل اساسی - این است که آیا نظام خانوادگی نظامی است مستقل از سایر نظامات اجتماعی و منطق و معیار ویژه ای دارد جدا از منطقها و معیارهائی که در سایر تأسیسات اجتماعی به کار می رود؟ یا هیچگونه تفاوتی میان این واحد اجتماعی با سایر واحدها نیست؟ بر این واحد همان منطق و همان فلسفه و همان معیارها حاکم است که بر سایر واحدها و مؤسسات اجتماعی؟

ریشه این تردید "دو جنسی" بودن دو رکن اصلی این واحد از یک طرف و توالی نسلی والدین و فرزندان از جانب دیگر است. دستگاه آفرینش اعضاء این واحد را در وضعهای " نامشابه " و " ناهمسانی " و با کیفیات و چگونگیهای مختلفی قرار داده است. اجتماع خانوادگی، اجتماعی است " طبیعی قراردادی " یعنی حد متوسطی است میان یک اجتماع غریزی مانند اجتماع زنبور عسل و موریانه که همه حدود و حقوق و مقررات از جانب طبیعت معین شده و امکان سرپیچی نیست و یک اجتماع قراردادی مانند اجتماع مدنی انسانها که کمتر جنبه طبیعی و غریزی دارد.
چنانکه می دانیم، قدمای فلاسفه، فلسفه زندگی خانوادگی را بخش مستقلی از " حکمت عملی " می شمردند و معتقد به منطق و معیار جداگانه ای برای این بخش از حیات انسانی بودند. افلاطون در رساله جمهوریت، و ارسطو در کتاب سیاست، و بوعلی در کتاب شفا با چنین دیدی و از این زاویه به موضوع نگریسته اند. در مورد حقوق زن در اجتماع نیز طبعا چنین تردید و پرسشی هست که آیا حقوق طبیعی و انسانی زن و مرد همانند و متشابه است یا ناهمانند و نامتشابه. یعنی آیا خلقت و طبیعت که یک سلسله حقوق به انسانها ارزانی داشته است، آن حقوق را دو جنسی آفریده است یا یک جنسی؟ آیا " ذکوریت " و " انوثیت " در حقوق و تکالیف اجتماعی راه یافته است یا از نظر طبیعت و در منطق تکوین و آفرینش، حقوق یک جنسی است؟

تاریخ و نحوه پیدایش نظام حقوقی جدید زن در دنیای غرب
در دنیای غرب، از قرن هفدهم به بعد، پا به پای نهضتهای علمی و فلسفی، نهضتی در زمینه مسائل اجتماعی و به نام " حقوق بشر " صورت گرفت. نویسندگان و متفکران قرن هفدهم و هجدهم افکار خویش را درباره حقوق طبیعی و فطری و غیر قابل سلب بشر با پشتکار قابل تحسینی در میان مردم پخش کردند.
ژان ژاک روسو و ولتر و منتسکیو از این گروه نویسندگان و متفکرانند. این گروه حق عظیمی بر جامعه بشریت دارند، شاید بتوان ادعا کرد که حق اینها بر جامعه بشریت از حق مکتشفان و مخترعان بزرگ کمتر نیست.
اصل اساسی مورد توجه این گروه این نکته بود که انسان بالفطره و به فرمان خلقت و طبیعت، واجد یک سلسله حقوق و آزادیها است. این حقوق و آزادیها را هیچ فرد یا گروه به هیچ عنوان و با هیچ نام نمی توانند از فرد یا قومی سلب کنند، حتی خود صاحب حق و نیز نمی تواند به میل و اراده خود، آنها را به غیر منتقل نماید و خود را از اینها عریان و منسلخ سازد. و همه مردم: اعم از حاکم و محکوم، سفید و سیاه، ثروتمند و مستمند در این حقوق و آزادیها با یکدیگر " متساوی " و برابرند.

این نهضت فکری و اجتماعی ثمرات خود را ظاهر ساخت، اولین بار در انگلستان و سپس در امریکا و بعد در فرانسه به صورت انقلابها و تغییر نظامها و امضاء اعلامیه ها بروز و ظهور نمود و به تدریج به نقاط دیگر سرایت کرد. در قرن نوزدهم افکار تازه ای در زمینه حقوق انسانها در مسائل اقتصادی و اجتماعی و سیاسی پیدا شد و تحولات دیگری رخ داد که منتهی به ظهور سوسیالیزم و لزوم تخصیص منافع به طبقات زحمتکش و انتقال حکومت از طبقه سرمایه دار به مدافعان طبقه کارگر گردید. تا اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، آنچه درباره حقوق انسانها گفتگو شده و یا عملا اقدامی صورت گرفته مربوط است به حقوق ملتها در برابر دولتها و یا حقوق طبقه کارگر و زحمتکش در برابر طبقه کارفرما و ارباب. در قرن بیستم مسأله " حقوق زن " در برابر " حقوق مرد " مطرح شد و برای اولین بار در اعلامیه جهانی حقوق بشر که پس از جنگ جهانی دوم در سال 1948 میلادی از طرف سازمان ملل متحد منتشر گشت تساوی حقوق زن و مرد صریحا اعلام شد.

در همه نهضتهای اجتماعی غرب، از قرن هفدهم تا قرن حاضر، محور اصلی دو چیز بود: " آزادی " و " تساوی ". و نظر به اینکه نهضت حقوق زن در غرب، دنباله سایر نهضتها بود، و بعلاوه تاریخ حقوق زن در اروپا از نظر آزادیها و برابریها فوق العاده مرارت بار بود، در این مورد نیز، جز درباره " آزادی " و " تساوی " سخن نرفت. پیشگامان این نهضت، آزادی زن و تساوی حقوق او را با مرد مکمل و متمم نهضت حقوق بشر که از قرن هفدهم عنوان شده بود دانستند و مدعی شدند که بدون تأمین آزادی زن و تساوی حقوق او با مرد سخن از آزادی و حقوق بشر بی معنی است، و بعلاوه، همه مشکلات خانوادگی ناشی از عدم آزادی زن و عدم تساوی حقوق او با مرد است و با تأمین این جهت، مشکلات خانوادگی یک جا حل می شود.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

در دنیای غرب، از قرن هفدهم به بعد، پا به پای نهضتهای علمی و فلسفی، نهضتی در زمینه مسائل اجتماعی و به نام " حقوق بشر " صورت گرفت. نویسندگان و متفکران قرن هفدهم و هجدهم افکار خویش را درباره حقوق طبیعی و فطری و غیر قابل سلب بشر با پشتکار قابل تحسینی در میان مردم پخش کردند.
اصل اساسی مورد توجه این گروه این نکته بود که انسان بالفطره و به فرمان خلقت و طبیعت، واجد یک سلسله حقوق و آزادیها است. این حقوق و آزادیها را هیچ فرد یا گروه به هیچ عنوان و با هیچ نام نمی توانند از فرد یا قومی سلب کنند، حتی خود صاحب حق نیز نمی تواند به میل و اراده خود، آنها را به غیر منتقل نماید و خود را از اینها عریان و منسلخ سازد. و همه مردم: اعم از حاکم و محکوم، سفید و سیاه، ثروتمند و مستمند در این حقوق و آزادیها با یکدیگر متساوی و برابرند.

این نهضت فکری و اجتماعی ثمرات خود را ظاهر ساخت، اولین بار در انگلستان و سپس در امریکا و بعد در فرانسه به صورت انقلابها و تغییر نظامها و امضاء اعلامیه ها بروز و ظهور نمود و به تدریج به نقاط دیگر سرایت کرد.
در قرن نوزدهم افکار تازه ای در زمینه حقوق انسانها در مسائل اقتصادی و اجتماعی و سیاسی پیدا شد و تحولات دیگری رخ داد که منتهی به ظهور سوسیالیزم و لزوم تخصیص منافع به طبقات زحمتکش و انتقال حکومت از طبقه سرمایه دار به مدافعان طبقه کارگر گردید.
تا اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، آنچه درباره حقوق انسانها گفتگو شده و یا عملا اقدامی صورت گرفته مربوط است به حقوق ملتها در برابر دولتها و یا حقوق طبقه کارگر و زحمتکش در برابر طبقه کارفرما و ارباب.

در قرن بیستم مسأله " حقوق زن " در برابر " حقوق مرد " مطرح شد و برای اولین بار در اعلامیه جهانی حقوق بشر که پس از جنگ جهانی دوم در سال 1948 میلادی از طرف سازمان ملل متحد منتشر گشت تساوی حقوق زن و مرد صریحا اعلام شد. در همه نهضتهای اجتماعی غرب، از قرن هفدهم تا قرن حاضر، محور اصلی دو چیز بود: آزادی و تساوی. و نظر به اینکه نهضت حقوق زن در غرب، دنباله سایر نهضتها بود، و بعلاوه تاریخ حقوق زن در اروپا از نظر آزادیها و برابریها فوق العاده مرارت بار بود، در این مورد نیز، جز درباره " آزادی " و " تساوی " سخن نرفت. پیشگامان این نهضت، آزادی زن و تساوی حقوق او را با مرد مکمل و متمم نهضت حقوق بشر که از قرن هفدهم عنوان شده بود دانستند و مدعی شدند که بدون تأمین آزادی زن و تساوی حقوق او با مرد سخن از آزادی و حقوق بشر بی معنی است، و بعلاوه، همه مشکلات خانوادگی ناشی از عدم آزادی زن و عدم تساوی حقوق او با مرد است و با تأمین این جهت، مشکلات خانوادگی یک جا حل می شود.

در دنیای غرب هم که به نام تساوی حقوق انسانها حقوق خانوادگی را از صورت طبیعی خارج کرده اند و سعی می کنند علی رغم قانون طبیعت زن و مرد را در وضع مشابهی قرار دهند و رل های مشابهی در زندگی خانوادگی به عهده آنها بگذارند، آنجا که به اصطلاح پای عشق آزاد به میان می آید و قوانین قراردادی آنها را از مسیر طبیعت خارج نکرده است مرد همان وظیفه طبیعی خود یعنی نیاز و طلب و مایه گذاشتن و پول خرج کردن را انجام میدهد، مرد به زن هدیه می دهد و متحمل مخارج او میشود. در صورتیکه در ازدواج فرنگی مهر وجود ندارد و از لحاظ نفقه نیز مسئولیت سنگینی به عهده زن میگذارند. یعنی معاشقه فرنگی از ازدواج فرنگی با طبیعت هماهنگ تر است. مهر یکی از نمونه هائی است که میرساند زن و مرد با استعدادهای نامتشابهی آفریده شده اند و قانون خلقت از لحاظ حقوق فطری و طبیعی سندهای نامتشابهی بدست آنها داده است.
آنچه دنیای غرب در حال حاضر خود را فریفته آن نشان میدهد " تساوی " است. غافل از آنکه مسئله تساوی را در چهارده قرن پیش اسلام حل کرده است. در مسائل خانوادگی که نظام خاصی دارد چیزی بالاتر از " تساوی " وجود دارد. طبیعت در اجتماع مدنی فقط قانون تساوی را وضع کرده و گذشته ولی در اجتماع خانوادگی جز تساوی قوانین دیگری نیز وضع کرده است. تساوی به تنهائی کافی نیست که روابط خانوادگی را تنظیم کند. سایر قوانین طبیعت را در اجتماع خانوادگی باید شناخت. همانطوری که رکن حیات دشت و صحرا، باران و بالاخص باران کوهستانی است، رکن حیات خانوادگی احساسات و عواطف مرد نسبت به زن است. از این عواطف است که هم زندگی زن و هم زندگی فرزندان صفا و جلا و خرمی میگیرد. وقتی که احساسات و عواطف مرد نسبت به زن اینچنین وضع و موقعی در روح زندگی خانوادگی دارد، چگونه ممکنست از قانون بعنوان یک سلاح و یک تازیانه علیه مرد استفاده کرد؟

اسلام با طلاقهای ناجوانمردانه، یعنی با اینکه مردی پس از. امضاء پیمان زناشوئی، و احیانا مدتی زندگی مشترک، به خاطر هوس زن نو یا یک هوس دیگر زن پیشین را از خود براند، سخت مخالف است، اما راه چاره از نظر اسلام این نیست که " ناجوانمرد " را مجبور به نگهداری زن کند، اینچنین نگهداری با قانون طبیعی زندگی خانوادگی مغایرت دارد.
آنچه اسلام کرده است درست نقطه مقابل کاری است که غرب و غرب پرستان کرده و میکنند. اسلام با عوامل ناجوانمردی و بی وفائی و هوسبازی سخت نبرد میکند اما حاضر نیست زن را بزور به ناجوانمرد و بی وفا بچسباند. اما غربیان و غرب پرستان روزبروز بر عوامل ناجوانمردی و بی وفائی و هوسبازی مرد میافزایند آنگاه میخواهند زن را بزور بمرد هوسباز و بی وفا و ناجوانمرد بچسبانند...

اسلام زندگی خانوادگی را یک اجتماع طبیعی میداند و برای این اجتماع طبیعی یک مکانیسم مخصوص تشخیص داده است، و رعایت آن مکانیسم را لازم و غیر قابل تخلف دانسته است بزرگترین اعجاز اسلام در تشخیص این مکانیسم است. علت اینکه دنیای غرب نتوانسته است بر مشکلات خانوادگی فائق آید و هر روز مشکلی بر مشکلات آن افزوده است عدم توجه به همین جهت است. اما خوشبختانه تحقیقات علمی تدریجا آنرا روشن میکند.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

در قوانین اسلامی، نفقه نیز مانند مهر وضع مخصوصی بخود دارد و نباید با آنچه در دنیای غیر اسلامی می گذشته یا میگذرد یکی دانست. اگر اسلام به مرد حق میداد که زن را در خدمت خود بگمارد و محصول کار و زحمت و بالاخره ثروتی که زن تولید میکند مال خود بداند، علت و فلسفه نفقه دادن مرد به زن روشن بود، زیرا واضح است اگر انسان، حیوان یا انسان دیگری را مورد بهره برداری اقتصادی قرار دهد ناچار است مخارج زندگی او را نیز تأمین کند. اگر گاریچی به اسب خود کاه و جو ندهد آن اسب برای او بارکشی نمی کند.
اما اسلام چنین حقی برای مرد قائل نیست. به زن حق داد مالک شود. تحصیل ثروت کند و به مرد حق نداده در ثروتی که به او تعلق دارد تصرف کند و در عین حال بر مرد لازم دانسته که بودجه خانواده را تأمین کند، مخارج زن و فرزندان و نوکر و کلفت و مسکن و غیره را بپردازد. چرا و به چه علتی؟ متأسفانه غرب مآبهای ما به هیچوجه حاضر نیستند درباره این امور ذره ای فکر کنند، چشمها را به روی هم میگذارند و عین انتقاداتی را که غربیان بر سیستمهای حقوقی خودشان میکنند، و البته آن انتقادات صحیح هم هست، اینها در مورد سیستم حقوقی اسلام ذکر میکنند. واقعا اگر کسی بگوید نفقه زن در غرب تا قرن نوزدهم چیزی جز جیره خواری و نشانه بردگی زن نبوده است راست گفته است، زیرا وقتی که زن موظف باشد مجانا داخله زندگی مرد را اداره کند و حق مالکیت نداشته باشد نفقه ای که به او داده میشود از نوع جیره ای است که به اسیر یا علوفه ای است که به حیوانات بارکش داده میشود. اما اگر قانون بخصوصی در جهان پیدا شود که اداره داخله زندگی مرد را به عنوان یک وظیفه لازم از دوش زن بردارد و به او حق تحصیل ثروت و استقلال کامل اقتصادی بدهد، در عین حال او را از شرکت در بودجه خانوادگی معاف کند، ناچار فلسفه دیگری در نظر گرفته و باید در اطراف آن فلسفه تأمل کرد.

در اسلام سه نوع نفقه وجود دارد.
نوع اول: نفقه ای که مالک باید صرف مملوک خود بکند، مخارجی که مالک حیوانات برای آنها میکند از این قبیل است. ملاک این نوع نفقه مالکیت و مملوکیت است.
نوع دوم: نفقه ای است که انسان باید صرف فرزندان خود، در حالیکه صغیر یا فقیرند و یا صرف پدر و مادر خود که فقیرند، بنماید. ملاک این نوع نفقه، مالکیت و مملوکیت نیست، بلکه حقوقی است که طبیعتا فرزندان بر بوجود آورندگان خود پیدا میکنند و حقوقی است که پدر و مادر به حکم شرکت در ایجاد فرزند و به حکم زحماتی که در دوره کودکی فرزند خود متحمل شده اند بر فرزندان پیدا می کنند. شرط این نوع از نفقه، ناتوان بودن شخص واجب النفقه است.
نوع سوم: نفقه ای است که مرد در مورد زن صرف میکند، ملاک این نوع از نفقه نه مالکیت و مملوکیت است و نه حق طبیعی به مفهومی که در نوع دوم گفته شد و نه عاجز بودن و ناتوان بودن و فقیر بودن زن. زن فرضا میلیونر و دارای درآمد سرشاری باشد و مرد ثروت و درآمد کمی داشته باشد باز هم مرد باید بودجه خانوادگی و از آن جمله بودجه شخصی زن را تأمین کند. فرق دیگری که این نوع از نفقه با نوع اول و دوم دارد، این است که در نوع اول و دوم اگر شخص از زیر بار وظیفه شانه خالی کند و نفقه ندهد گناهکار است، اما تخلف وظیفه، به صورت یک دین قابل مطالبه و استیفا در نمی آید، یعنی جنبه حقوقی ندارد. ولی در نوع سوم اگر از زیر بار وظیفه شانه خالی کند زن حق دارد بصورت یک امر حقوقی اقامه دعوا کند و در صورت اثبات از مرد بگیرد. ملاک این نوع از نفقه چیست؟

از نظر اسلام تأمین بودجه کانون خانوادگی، از آن جمله مخارج شخصی زن به عهده مرد است. زن از این نظر مسئولیتی ندارد. زن فرضا دارای ثروت هنگفتی بوده و چندین برابر شوهر دارائی داشته باشد، ملزم نیست در این بودجه شرکت کند. شرکت زن در این بودجه، چه از لحاظ پولی که بخواهد خرج کند و چه از لحاظ کاری که بخواهد صرف کند، اختیاری و وابسته به میل و اراده خود اوست.
از نظر اسلام با اینکه بودجه زندگی زن جزء بودجه خانوادگی و بر عهده مرد است، مرد هیچگونه تسلط اقتصادی و حق بهره برداری از نیرو و کار زن ندارد، نمی تواند او را استثمار کند، نفقه زن از این جهت مانند نفقه پدر و مادر است که در موارد خاصی بر عهده فرزند است، اما فرزند در مقابل این وظیفه که انجام میدهد هیچگونه حقی از نظر استخدام پدر و مادر پیدا نمیکند.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

ازدواج و تشکیل اجتماع خانوادگی تا چه حد جنبه فردی و خصوصی دارد و تا چه حد جنبه عمومی و اجتماعی؟ بدون شک در ازدواج، تمتع شخصی و مسرت فردی وجود دارد، انگیزه افراد در انتخاب همسر، بهره مند شدن از مسرت و لذت بیشتر زندگی است، اکنون باید ببینیم آیا از آن نظر که دو فرد بنام زن و شوهر می خواهند زندگی مشترک و مقرون به خوشی و مسرتی تشکیل دهند و از شیرینی های زندگی بهره مند گردند، بهتر و عاقلانه تر این است که کانون خانوادگی را کانون خوشیها و کامیابیهای جنسی قرار دهند و حداکثر مساعی خود را برای لذت بخش نمودن این کانون صرف کنند و اما اجتماع بیرون، اجتماع بزرگ محیط کار و فعالیت و برخوردهای دیگر باشد، یا بهتر این است که لذائذ و کامیابیهای جنسی از محیط خانوادگی به اجتماع بزرگ کشیده شود، کوچه و خیابان و مغازه ها و محیط های اداری و باشگاهها و تفریحگاههای عمومی همه جا آماده انواع کامیابیهای جنسی نظری و لمسی و غیره بوده باشد؟

اسلام طریق اول را توصیه کرده است، اسلام اصرار فراوانی دارد که محیط خانوادگی آمادگی کامل برای کامیابی زن و شوهر از یکدیگر داشته باشد، زن یا مردی که از این نظر کوتاهی کند مورد نکوهش صریح اسلام قرار گرفته است، اسلام اصرار فراوانی به خرج داده که محیط اجتماع بزرگ، محیط کار و عمل و فعالیت بوده و از هر نوع کامیابی جنسی در آن محیط خودداری شود. فلسفه تحریم نظر بازی و تمتعات جنسی از غیر همسر قانونی، و هم فلسفه حرمت خودآرائی و تبرج زن برای بیگانه همین است.

کشورهای غربی که ما اکنون کورکورانه از آنها پیروی می کنیم راه دوم را انتخاب کرده اند. کشورهای غربی در انتقال دادن کامیابی های جنسی از کانون خانوادگی به محیط اجتماعی بیداد کرده اند و جریمه اش را هم می دهند. فریاد متفکرینشان بلند است، آنها وقتی که می بینند برخی کشورهای کمونیستی جلو این کارها را گرفته و مانع هدر دادن نیروهای جوانان در اجتماع شده اند، به چشم غبطه به آنها می نگرند. اگر زندگی و خوشی و مسرت در زندگی را مساوی با اعمال شهوت بدانیم و چنین فرض کنیم که هر کس بیشتر می خورد و می خوابد و عمل آمیزش انجام می دهد او از مسرت و خوشی بیشتری بهره مند است و به عبارت دیگر اگر استعدادهای بهجت زای انسانی و موجبات ناراحتیهای او را محدود بدانیم به آنچه حیوانات دارند، البته انتقال کامیابیهای جنسی از کانون خانوادگی به اجتماع بزرگ لذت و مسرت بیشتری خواهد داشت.

اما اگر بتوانیم تصور کنیم که اتحاد روح زن و شوهر و عواطف صمیمانه ای که احیاناً تا آخرین روزهای پیری که غریزه جنسی فعالیتی ندارد باقی است، برای زندگی ارزش بیشتر و بالاتری دارد، اگر بتوانیم تصور کنیم که لذتی که از یک مرد از مصاحبت همسر مشروع و وفادارش با لذتی که یک مرد از مصاحبت یک زن هر جائی می برد تفاوت دارد کوچکترین تردیدی در این جهت نخواهیم کرد که به خاطر بهره مند شدن از مسرت بیشتر و آرامش بیشتر، لازم است عواطف جنسی افراد را محدود به همسر قانونی کرده است و محیط و کانون خانوادگی به این کار و اجتماع بزرگ را به کار و فعالیت اختصاص دهیم.

مطلب مهمتر جنبه های اجتماعی مسئله ازدواج است، تنها برای این نیست که زن و مرد از مصاحبت یکدیگر لذت بیشتری ببرند، ازدواج و تشکیل کانون خانوادگی ایجاد کانون پذیرائی نسل آینده است، سعادت نسلهای آینده بستگی کامل دارد به وضع اجتماع خانوادگی. دست توانای خلقت برای ایجاد و بقاء و تربیت نسلهای آینده علائق نیرومند زن و شوهری را از یک طرف و علائق پدر و فرزندی را از طرف دیگر به وجود آورده است. عواطف اجتماعی و انسانی، در محیط زندگی رشد می کنند، روح کودک را حرارت محیط فطری و طبیعی چند صد درجه پدر و مادر نرم و ملایم می کند. ما وقتی که می خواهیم عواطف دو نفر را نسبت به یکدیگر تحریک کنیم، می گوئیم افراد یک ملت برادر یکدیگرند، یا می گوئیم افراد بشر همه برادر یکدیگر و عضو یک خانواده هستند.
قرآن کریم عواطف پاک ایمانی مؤمنین را به عواطف برادری تشبیه می کند: «انما المؤمنون اخوة؛ به حقیقت مؤمنان همه برادر یکدیگرند» (حجرات/10). عواطف برادری تنها از خویشاوندی و هم خونی پیدا نمی شود، عمده این است که دو برادر در یک کانون محبت بزرگ می شوند. راستی اگر عواطف برادری که ناشی از کانون با صفا و پر مهر خانوادگی است از میان برود، آیا افراد اجتماع می توانند کوچکترین عواطفی نسبت به یکدیگر داشته باشند؟

می گویند در اروپا تا حدود زیادی عدالت هست اما عواطف بسیار کم است، حتی در میان برادران و پدران و فرزندان عواطف کمی مشاهده می شود. بر خلاف مردم مشرق زمین. چرا؟ برای اینکه این گونه عواطف در کانونهای با صفا و صمیمی و پر مهر خانوادگی رشد می کند، اما در اروپا چنین صفا و صمیمیت و وحدت و یگانگی میان زنان و شوهران وجود ندارد. چرا این یگانگی که معمولاً در مشرق زمین میان زنان و شوهران وجود دارد، در آنجا وجود ندارد؟ برای اینکه در آنجا عواطف جنسی زن و مرد به یکدیگر اختصاص ندارد، هر کدام به طور نامحدود می توانند لااقل از تمتعات نظری و لمسی در اجتماع بزرگ بهره مند شوند.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

اسلام نه چند همسری را اختراع کرد، زیرا قرنها پیش از اسلام در جهان وجود داشت، و نه آن را نسخ کرد، زیرا از نظر اسلام برای اجتماع مشکلاتی پیش می آید که راه چاره آنها منحصرا به تعدد زوجات است. ولی اسلام رسم تعدد زوجات را اصلاح کرد.

محدودیت
اول اصلاحی که بعمل آورد این بود که آن را محدود کرد، قبل از اسلام تعدد زوجات نامحدود بود، یک نفر به تنهائی میتوانست صدها زن داشته باشد و از آنها حرمسرائی بوجود آورد، ولی اسلام حداکثر برای آن معین کرد، به یک نفر اجازه نداد بیش از چهار زن داشته باشد. در حکایات و روایات نام افرادی در صدر اسلام دیده میشود که در حالیکه اسلام آوردند بیش از چهار زن داشتند و اسلام آنها را مجبور کرد مقدار زائد را رها کنند. از آن جمله نام مردی به نام غیلان بن اسلمه برده میشود که ده زن داشت و پیامبر اکرم او را مجبور کرد که شش تای آنها را رها کند و همچنین مردی به نام نوفل بن معاویه پنج زن داشت. پس از آنکه اسلام اختیار کرد رسول اکرم امر کرد که یکی از آنها را حتما رها کند.
در روایات شیعه وارد شده که یک نفر ایرانی مجوسی در زمان امام صادق علیه السلام اسلام اختیار کرد در حالیکه هفت زن داشت، از امام صادق سؤال شد تکلیف این مرد که اکنون مسلمان شده با هفت زن چیست؟ امام فرمود حتما باید سه تای از آنها را رها کند.

عدالت
اصلاح دیگری که اسلام بعمل آورد این بود که عدالت را شرط کرد و اجازه نداد به هیچوجه تبعیضی میان زنان یا میان فرزندان آنها صورت بگیرد. قرآن کریم در کمال صراحت فرمود: «فان خفتم الا تعدلوا فواحده»؛ اگر بیم دارید که عدالت نکنید، یعنی اگر بیم آن دارید که عدالت نکنید، به یک همسر و یا به آنچه مالک آنید (کنیز) بسنده کنید. (نساء/ 3) در دنیای قبل از اسلام اصل عدالت بهیچوجه رعایت نمی شد، نه میان خود زنان و نه میان فرزندان آنها.
کریستین سن و دیگران نقل کرده اند که در ایران ساسانی رسم تعدد زوجات شایع بود و میان زنان و همچنین میان فرزندان آنها تبعیض قائل می شدند یکی یا چند زن، زنان ممتاز (پادشاه زن) خوانده میشدند و از حقوق کامل برخوردار بودند، سایر زنان به عنوان چاکر زن و غیره خوانده میشدند و مزایای قانونی کمتری داشتند. فرزندان چاکر زن اگر از جنس ذکور بودند در خانه پدر به فرزندی پذیرفته می شدند و اگر دختر بودند به فرزندی پذیرفته نمیشدند. اسلام همه این رسوم و عادات را منسوخ کرد، اجازه نداد که برای یک زن یا فرزندان او امتیازات قانونی کمتری قائل گردند.

ویل دورانت در جلد اول تاریخ تمدن ضمن بحث از تعدد زوجات می گوید " به تدریج که ثروت نزدیک فرد به مقدار زیاد جمع میشد و از آن نگرانی پیدا میکرد که چون ثروتش به قسمتهای زیادی منقسم شود سهم هر یک از فرزندان کم خواهد شد، این فرد به فکر می افتاد که میان زن اصلی و سوگلی، و همخوابه های خود فرق بگذارد تا میراث تنها نصیب فرزندان زن اصلی شود ".
این جمله میرساند که تبعیض میان زنان و فرزندان آنها در دنیای قدیم امر رائجی بوده است. ولی عجیب این است که ویل دورانت بعد به سخنان خود چنین ادامه میدهد: " تا نسل معاصر، تقریبا زناشوئی در قاره آسیا بدین ترتیب بوده است. کم کم زن اصلی مقام زن منحصر به فرد را پیدا کرد و زنان دیگر یا محبوبه های سری مرد شدند و یا اصلا از میان رفتند ". ویل دورانت توجه نکرده یا نخواسته توجه کند که چهارده قرن است که در آسیا در پرتو دین مقدس اسلام رسم تبعیض میان فرزندان منسوخ شده است. یک زن اصلی و چند محبوبه سری داشتن جزء رسوم اروپائی است نه آسیائی.

این رسم اخیرا از اروپا به آسیا سرایت کرده است. بهر حال اصلاح دومی که اسلام در تعدد زوجات انجام داد این بود که تبعیض را چه در میان زنان و چه در میان فرزندان ملغی ساخت. از نظر اسلام " سوگلی " بازی بهر صورت و بهر شکلی جایز نیست. علماء اسلام تقریبا وحدت نظر دارند که تبعیض میان زنان تحت هیچ عنوانی جایز نیست. فقط بعضی از نحله های فقهی اسلامی حق زن را طوری توجیه کرده اند که با تبعیض سازگار است. به نظر من نباید تردید کرد که این نظر درست نیست و بر خلاف مفهوم آیه کریمه قرآن است. رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم جمله ای در این باره فرموده است که شیعه و سنی بالاتفاق آن را نقل و روایت کرده اند. فرمود: " هر کس دو زن داشته باشد و در میان آنها به عدالت رفتار نکند، به یکی از آنها بیشتر از دیگری اظهار تمایل کند، در روز قیامت محشور خواهد شد در حالیکه یک طرف بدن خود را به زمین میکشد تا سرانجام داخل آتش شود ".

عدالت عالیترین فضیلت انسانی است، شرط عدالت یعنی شرط واجد بودن عالیترین نیروی اخلاقی. با توجه به اینکه معمولا احساسات مرد نسبت به همه زنها یکسان و در یک درجه نیست، رعایت عدالت و پرهیز از تبعیض میان زنان، یکی از مشکلترین وظایف بشمار میرود. همه میدانیم که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در ده سال آخر عمر خود یعنی در دوره مدینه که دوره جنگهای اسلامی بود و زنان بی سرپرست در میان مسلمین زیاد بودند زنان متعدد اختیار کرد. اکثریت زنان پیغمبر بیوه و بزرگسال بودند و غالبا از شوهران سابق خود فرزندانی داشتند. تنها دوشیزه ای که پیغمبر اکرم با او ازدواج کرد عایشه بود. عایشه به همین جهت همیشه تفاخر میکرد و میگفت من تنها زنی هستم که جز پیغمبر شوهر دیگری او را لمس نکرده است. رسول اکرم منتهای عدالت را درباره همه آنها رعایت میکرد و هیچگونه تبعیضی میان آنها قائل نمیشد. عروة بن زبیر خواهرزاده عایشه است، درباره طرز رفتار پیغمبر اکرم با زنان خود از خاله خویش عایشه سؤالاتی کرده است.
عایشه گفت: رسم پیغمبر این بود که هیچیک از ما را بر دیگری ترجیح نمیداد. با همه به عدالت و تساوی کامل رفتار میکرد. کمتر روزی اتفاق می افتاد که به همه زنان خود سر نزند و احوالپرسی و تفقد نکند، ولی نوبت هر کس بود نسبت به دیگران به احوالپرسی قناعت میکرد و شب را در خانه آنکس به سر میبرد که نوبت او بود.
اگر احیانا در وقتی که نوبت زنی بود می خواست نزد زن دیگر برود رسما می آمد و اجازه میگرفت، اگر اجازه داده میشد میرفت و اگر اجازه داده نمیشد نمی رفت. من شخصا اینطور بودم که هر وقت از من اجازه میخواست نمی دادم.
رسول اکرم حتی در بیماریی که منجر به فوت ایشان شد که توانائی حرکت نداشت عدالت را در کمال دقت اجرا کرد. برای اینکه عدالت و نوبت را رعایت کرده باشد هر روز بسترش را از اتاقی به اتاق دیگر منتقل میکردند، تا آنکه یک روز همه را جمع کرد و اجازه خواست در یک اتاق بماند و همه اجازه دادند در خانه عایشه بماند.

امام علی علیه السلام در اوقاتی که دو زن داشت حتی اگر می خواست وضو بسازد، در خانه زنی که نوبتش نبود وضو نمی ساخت. اسلام برای شرط عدالت آن اندازه اهمیت قائل است که حتی اجازه نمی دهد مرد و زن دوم در حین عقد توافق کنند که زن دوم در شرائطی نامساوی با زن اول زندگی کند. یعنی از نظر اسلام رعایت عدالت تکلیفی است که مرد نمی تواند با قرار قبلی با زن، خود را از زیر بار مسؤولیت آن خارج کند.

مرد و زن هیچکدام حق ندارند چنین شرطی در متن عقد بنمایند. زن دوم کاری که می تواند بکند فقط این است که عملا از حقوق خود صرفنظر کند. اما نمی تواند شرط کند که حقوقی مساوی با زن اول نداشته باشد، همچنانکه زن اول نیز میتواند کاری کند که قانونا حقی نداشته باشد. از امام باقر علیه السلام سؤال شد آیا مرد میتواند با زن خود شرط کند که فقط روزها هر وقت بخواهد باو سر بزند، یا ماهی یکبار یا هفته ای یکبار نزد او برود. یا شرط کند که نفقه بطور کامل و مساوی با زن دیگر به او ندهد و خود آن زن هم از اول این شرطها را بپذیرد؟ امام فرمود: " خیر، چنین شرطهائی صحیح نیست، هر زنی به موجب عقد ازدواج خواه ناخواه حقوق کامل یک زن را پیدا می کند. چیزی که هست پس از وقوع ازدواج هر زنی میتواند عملا برای جلب رضایت شوهر که او را رها نکند یا به علت دیگری همه یا قسمتی از حقوق خود را ببخشد ".

تعدد زوجات با این شرط اخلاقی اکید و شدید بجای آنکه وسیله ای برای هوسرانی مرد واقع گردد، شکل و قیافه انجام وظیفه بخود میگیرد. هوسرانی و شهوت پرستی جز با آزادی کامل و دنبال هوای دل رفتن سازگار نیست، هوسرانی آنگاه صورت عمل بخود میگیرد که آدمی خود را در اختیار دل قرار دهد و دل را در اختیار خواهشها و میلها. دل و خواهش های دل منطق و حساب بر نمیدارد. آنجا که پای انضباط و عدالت و انجام وظیفه به میان می آید، هوسرانی و هواپرستی باید رخت بربندد. از این رو بهیچوجه تعدد زوجات را در شرائط اسلامی نمی توان وسیله ای برای هوسرانی شناخت. کسانیکه تعدد زوجات را وسیله هوسرانی قرار داده اند، قانون اسلامی را بهانه برای یک عمل ناروا قرار داده اند، اجتماع حق دارد آنها را مؤاخذه و مجازات و این بهانه را از دست آنها بگیرد.

مسأله بیم از عدم عدالت
انصاف باید داد که افرادی که شرایط اسلامی را در تعدد زوجات کاملا رعایت میکنند بسیار کم اند. در فقه اسلامی می گویند " اگر بیم داری که استعمال آب برای بدنت زیان دارد وضو نگیر "، " اگر بیم داری که روزه برایت زیان دارد روزه نگیر ". این دو دستور در فقه اسلامی رسیده است. شما افراد بسیاری را می بینید که میپرسند میترسم آب برایم زیان داشته باشد، وضو بگیرم یا نگیرم؟ میترسم روزه برایم ضرر داشته باشد، روزه بگیرم یا نگیرم؟ البته این پرسشها پرسشهای درستی است. چنین اشخاصی نباید وضو بسازند و نباید روزه بگیرند. ولی نص قرآن کریم است که " اگر بیم دارید که نتوانید میان زنان خود به عدالت رفتار کنید یک زن بیشتر نگیرید ". با این حال آیا شما در عمر از یک نفر شنیده اید که بگوید می خواهم زن دوم بگیرم اما بیم دارم که رعایت عدالت و مساوات میان آنها نکنم، بگیرم یا نگیرم؟ من که نشنیده ام. حتما شما هم نشنیده اید. سهل است، مردم ما با علم و تصمیم اینکه به عدالت رفتار نکنند. زنان متعدد میگیرند و این کار را به نام اسلام و زیر سرپوش اسلامی انجام میدهند. اینها هستند که با عمل ناهنجار خود اسلام را بدنام میکنند. اگر تنها کسانی اقدام به تعدد زوجات نمایند که لااقل این یک شرط را واجد باشند جای هیچگونه بهانه و ایرادی نبود.

شرایط و امکانات دیگر
گذشته از شرط عدالت، شرائط و تکالیف دیگری نیز متوجه مرد است. همه میدانیم که زن مطلقا یک سلسله حقوق مالی و استمتاعی بعهده مرد دارد، مردی حق دارد آهنگ چند همسری کند که امکانات مالی او به او اجازه این کار را بدهد. شرط امکان مالی در تک همسری نیز هست، اکنون فرصتی نیست که وارد این بحث بشویم. امکانات جسمی و غریزی نیز به نوبه خود شرط و واجب دیگری است. در کافی و وسائل از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمود: «'هر کس گروهی از زنان را نزد خود گرد آورد که نتواند آنها را از لحاظ جنسی اشباع نماید و آنگاه آنها به زنا و فحشا بیفتند گناه این فحشا بگردن اوست '».
تاریخچه های حرمسراها داستانها ذکر می کنند از زنان جوانی که از لحاظ غریزه تحت فشار قرار میگرفتند و مرتکب فحشاء میشدند و احیانا پشت سر آن فحشاها کشتارها و جنایتها واقع میشد.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

آفات زندگی زناشویی و علل و عوامل اختلافات خانواده و اهمیت نظام خانواده و جایگاه ویژه ای كه اسلام برای آن قایل است و تلاش و كوششی كه این مكتب الهی برای تقویت و تحكیم هر چه بیشتر آن به كار برده، بر كسی پوشیده نیست. قرآن مجید و تعالیم انسان ساز آن و همچنین سفارشات و تأكیدات ائمه اطهار (علیهم السلام) همواره مسلمانان و پیروان مكتب وحی را توصیه می فرمایند كه پایه زندگی را در جهت رشد و سازندگی و تكامل روحی و معنوی استوار سازند و از آنچه موجب اختلاف و تخریب این بنای مقدس می شود دوری كنند. یكی از مسائل مورد ابتلا كه به طور عموم باعث بروز اختلاف و نگرانی و بعضا موجب درگیری و مراجعه به دادگاههای خانواده می شود، مسئله اختلافات مالی میان زن و مرد در زندگی است.

این مسئله در زمینه هایی همچون نفقه، مهریه، جهیزیه، ارثیه، اشتغال زن و درآمد حاصل از آن و سایر امور مالی است كه موجبات نابسامانی خانواده ها را فراهم می آورد واحیانا سبب ازهم پاشیدگی كانون گرم خانواده را تشكیل می دهد كه به لحاظ اهمیت این قضیه و شناخت بیشتر شما عزیزان، ابعاد این موضوع را در این مقاله دنبال كرده و در چند قسمت تقدیم شما خواهیم كرد. ازدواج و تشكیل خانواده یك هدف تكاملی در زندگی بشر است كه در واقع ازقانون حاكم بر طبیعت پیروی می كند و اگر زن و مرد در زندگی مشترك خود به این جنبه تكاملی توجه داشته باشند و بر اساس تعالیم الهی، زندگی خود را پایه ریزی كنند مسائل و مشكلات فراروی آنان قابل حل است و جای بحث و گفتگو و درگیری پیش نخواهد آمد. در فرهنگ قرآن كسانی كه از این هدف تكاملی دورند و به آن بی توجه هستند و به زندگی فقط از دریچه لذات نفسانی می نگرند و از عمق آن بی خبرند نمی توانند انسانهای هوشمندی باشند و به رستگاری برسند بلکه آنان عمر خود را در هوسهای ناپایدار می فرسایند و باید آنان را بیدار كرد.

در مورد اختلاف مالی زوجین باید گفت آنچه موجب اختلاف می شود بیشتر جنبه اخلاقی و روانی دارد یعنی زوجین دارای نگرشهای متفاوت به مسائل مالی هستند. یكی به صفت بخل گرفتار است و دیگری اهل اسراف و ولخرجی است. یكی تجمل گراست و دیگری اهل زهد و قناعت. و یا مرد در انجام وظیفه انفاق کوتاهی می کند و تن به کار و تلاش نمی دهد یا گرفتار اعتیاد و فساد اخلاقی و شخصیتی است وگرنه كمتر كسی هست كه به نیازهای اساسی زندگی و خرج و مخارج زن و فرزند خود ناآگاه باشد و در این زمینه ابهام داشته باشد. كسی كه با فرهنگ قرآن آشنایی دارد می داند كه باید متعادل رفتار كند چرا كه قرآن مجید در توصیف صفات بندگان خدا می فرماید: «الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یفتروا و كان بین ذلك قواما ...»؛ بندگان خدا كسانی هستند كه در انفاق، نه اسراف كنند و نه بخل ورزند بلكه در این كار میانه رو و معتدل می باشند. (سوره فرقان، آیه 67).

در مورد كار و تلاش هم اسلام تكلیف ما را روشن كرده و همواره به مسلمانان سفارش می كند كه از تنبلی و بیكاری پرهیز كنند و از كار و كوشش خودداری نكنند. در سیره پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه وآله ـ آمده است كه آن حضرت هرگاه به جوان رشید و توانمندی نظر می كرد و از او خوشش می آمد؛ سؤال می فرمود آیا دارای شغل یا حرفه ای است؟ اگر می گفتند بیكار است و تن به كار نمی دهد می فرمود: «از چشم من افتاد». در فرهنگ فارسی ما ایرانیان، شاعران و ادیبان در کتب و اشعار خود نیز به این مهم توجه داشته اند برای نمونه ابوالقاسم حالت می سراید:
خوش آن مرد كارآمد سخت كوش *** كه از سستی و تنبلی رسته است
نكرده است دست تمنا دراز *** به جمع گدایان نپیوسته است
اگر كارگربوده است یا رفتگر *** اگر زارعی زار و دلخسته است
مخوان ناتوانش مگو از چه رو *** پی كار كوچك كمر بسته است
دلیل توانایی و همتش *** همین بس كه بیكار ننشسته است


نكته ای كه در اینجا لازم به یاد آوری است این است كه بیشتر فشارهای مالی كه خانواده ها متحمل می شوند بعضا به خاطر بعضی خواسته های غیراصولی است كه اسلام از ما نخواسته برای رسیدن به آنها خود را به مشقت اندازیم و از رشد معنوی باز بمانیم. شكی نیست كه در عصر حاضر پیشرفتهای صنعتی و ماشینی شدن زندگی، تغییراتی در شیوه و نحوه زندگی بشر ایجاد كرده، اما این موجب نمی شود كه انسان، خود را اسیر مادیات كند و شخصیت و انسانیتش را فدای ماشین و ابزار نماید. چرا كه اسلام، هدف از بهره وری را رشد شخصیت انسانی و بقای روحی او می داند و آنجا كه انسان خودش را فراموش كند و به صورت ماشین و ابزار درآید دیگر ارزشی ندارد چرا كه به بیراهه می رود. در ازدواج دائم، مرد وظیفه دارد نفقه و مخارج زندگی همسرش را بپردازد چه نیازمند باشد یا بی نیاز، فقیر باشد یا غنی، شاغل باشد یا خانه دار، از خانواده و طبقه مرفه جامعه باشد یا از قشر متوسط و پایین و شرط وجوب آن دو چیز است: دائم بودن نكاح، تمكین زوجه.

نفقه عبارت است از مسكن و البسه و غذا و اثاث البیت كه به طور متعارف با وضعیت زن متناسب باشد و خادم، در صورت عادت زن به داشتن خادم یا احتیاج او به واسطه مرض یا نقصان اعضاء. و در قانون اساسی هم برای كسی كه استطاعت مالی دارد و نفقه همسر خود را نمی پردازد مجازات حبس در نظر گرفته شده و می گوید: هر كس با داشتن استطاعت مالی، نفقه زن خود را در صورت تمكین ندهد یا از تادیه نفقه سایر اشخاص واجب النفقه امتناع نماید دادگاه او را از سه ماه و یك روز تا پنج ماه به حبس محكوم می نماید.
امتیازی كه نفقه همسر بر سایر اقارب و افراد واجب النفقه دارد این است كه جزء دیون ممتازه است و بر همه آنها مقدم است و هم چنین قابل مطالبه بودن ایام گذشته آن است به طوری كه اگر نفقه ایام گذشته زن در صورت تمكین پرداخت نشده باشد، می تواند آن را مطالبه كند. ولی سایر افراد واجب النفقه چنین حقی ندارند. نفقه را باید با احترام و حفظ كرامت انسانی همسر به او داد و هرگز نباید به خاطر دادن نفقه بر او منتی گذاشت چرا كه حق طبیعی اوست و دینی است كه بر عهده مرد می باشد و این ظلم بزرگی است در حق زن كه با داشتن اطاعت و تمكین و فداكاری در حق همسر و فرزندان برای گرفتن حق خود متحمل ذلت و خواری شود. امید است در جامعه خود هرگز شاهد این موارد ناگوار نباشیم.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

اسلام‌ بين‌ زن‌ و مرد از نظر تدبير شؤون‌ زندگي‌ مادي‌ در اراده‌ و عمل‌ برابري‌ و مساوات‌ قرار داده‌ است‌. پس‌ همان طور كه‌ مرد در نيازمنديهاي‌ مادّي‌ انساني‌ مثل‌ خوردن‌ و آشاميدن‌ و غير آن‌ از مسائل‌ حيات‌ مادّي‌ مستقلّ است‌، زن‌ نيز در اراده‌ و عمل‌ مستقل‌ است‌ و مالك‌ دسترنج‌ خود ميباشد؛ جز اينكه‌ اسلام‌ در او دو خصوصيت‌ قرار داده‌ كه‌ فطرت‌ و آفرينش‌ الهي‌ او به‌ اين‌ دو خصلت‌ از مرد ممتاز و متفاوت‌ ميشود:يكي‌ از آنها اين است كه‌ زن‌ در ايجاد نوع‌ انساني‌ و نموّ آن‌ به‌ منزله‌ كشت‌ است‌ و نوع‌ انسان‌ در بقاي‌ نسل‌ خود بر وي‌ اعتماد دارد؛ و از احكام‌ الهي‌ به‌ آنچه‌ كه‌ به‌ كشت‌ (توليد نسل‌) اختصاص‌ دارد؛ مختصّ شده‌ و بدين‌ ترتيب‌ از مرد جدا و ممتاز گرديده‌ است‌؛ «نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّي‌ شِئْتُمْ»: زنان شما، محل بذرافشانى شما هستند پس هر زمان كه بخواهيد، مى‏توانيد با آنها آميزش كنيد( بقره ، 223).


دوّم‌ آن‌ كه‌ خلقت‌ زن‌ بر پايه‌ رقّت‌ احساس‌ و عاطفه‌ رقيق‌ و لطافنت‌ بنيان‌ نهاده‌ شده‌، و اين‌ ويژگي‌هاي‌ جسماني‌ در انجام‌ وظائفي‌ كه‌ در يك‌ اجتماع‌ صالح‌ بر عهده‌ او است‌ و بايد به‌ انجامش‌ قيام‌ كند مدخليّت‌ تامّ دارد. در اسلام‌ احكام‌ مشترك‌ بين‌ زن‌ و مرد و احكام‌ اختصاصي‌ هر يك‌، به‌ اين‌ فلسفه‌ گرفته‌ شده‌ از فطرت‌ باز ميگردد. و قبلاً اين‌ آيه‌ ذكر شده‌ كه‌: «از خداوند درخواست‌ برتري‌هائي‌ را كه‌ به‌ بعضي‌ (مردان‌) نسبت‌ به‌ بعض‌ ديگر (زنان‌) داده‌ شده‌ ننمائيد، هر كدام‌ از مردان‌ و زنان‌ به‌ همان‌ اندازه‌ بهره‌ دارند كه‌ به‌ دست‌ آورده‌اند و از خدا طلب‌ فضل‌ و بخشش‌ بنمائيد كه‌ او به‌ هر چيزي‌ دانا است‌« وَ لاَ تَتَمَنَّوا مَا فَضَّلَ اللَهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَي‌ بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِّلنِّسَآءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَاسْئَلُوا اللَهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا، نساء 32».


خداوند متعال‌ با اين‌ بيان‌ ميخواهد بفرمايد كه‌: ملاك‌ اختصاص‌ مردان‌ به‌ برتري‌هائي‌ (نسبت‌ به‌ زنان‌) فقط‌ اعمال‌ و وظايفي‌ است‌ كه‌ عالم‌ فطرت‌ و آفرينش‌ به‌ هر يك‌ از آنها محوّل‌ ميكند و اين‌ تنهاملاك‌ اختصاص‌ است‌ و با اين‌ معيار استوار مردان‌ بر زنان‌ قيموميّت‌ دارند.بنابراين‌ زن‌ در همه‌ حقوق‌ اجتماعي‌ و احكام‌ عبادي‌ با مرد مشترك‌ است‌، و در كسب‌ و ملكيّت‌ و تعليم‌ و تعلّم‌ و جلب‌ منافع‌ و دفع‌ ضررها استقلال‌ دارد، جز در آنچه‌ كه‌ به‌ ملاحظه‌ اين‌ دو خصوصيّتي‌ كه‌ فطرت‌ براي‌ بقاي‌ نوع‌ انسان‌ در زن‌ قرار داده‌ است‌ از عهده‌ او خارج‌ است‌، كه‌ اين‌ دو ويژگي‌ يكي‌ به‌ منزله‌ كشتزار بودن‌ (و محلّ پرورش‌ نطفه‌ انسان‌ بودن‌ اوست‌) و ديگري‌ ظرافت‌ و لطافت‌ خلقت‌ وي‌ و به‌ اين‌ دو دليل‌ از مرتبه‌ مرد در فعاليّت‌ و إعمال‌ نيرو و سرسختي‌ و شدّت‌ و زندگي‌ تعقّلي‌ خارج‌ ميشود.پس‌ زن‌ بر انجام‌ اعمال‌ سخت‌ كه‌ محتاج‌ قدرت‌ زياد و خشونت‌ و تحمّل‌ شديد است‌ كه‌ مهم‌ترين‌ آنها جنگ‌ و قضاوت‌ و حكومت‌ ميباشد (طبعاً) قادر نيست‌. به‌ خلاف‌ مرد كه‌ در فطرتش‌ اين‌ خشونت‌ و تعقّل‌ قرار داده‌ شده‌، و او مرد است‌ و براي‌ مرد نسبت‌ به‌ زن‌ درجه‌اي‌ از برتري‌ ميباشد و آن‌ همان‌ درجه‌ تعقّل‌ و بنيه‌ جسماني‌ و بسط‌ و فزوني‌ در علم‌ و قدرت‌ بدني‌ اوست‌، پس‌ براي‌ مردان‌ بر زنان‌ درجه‌ و مزيّتي‌ است‌.

 

همچنان‌ كه‌ خداوند عزّوجلّ بر اساس‌ يك‌ معيار كلّي‌ مجاهدين‌ از مؤمنين‌ را بر قاعدين‌ از آنان‌ برتري‌ داده‌ و فرموده‌ است‌: «فَضَّلَ اللَهُ الْمُجَـاهِدِينَ بِأَمْوَا لِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَي‌ الْقَاعِدِينَ دَرَجَه وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَهُ الْحُسْنَي‌، نساء ، 95»: (هرگز) افراد باايمانى كه بدون بيمارى و ناراحتى، از جهاد بازنشستند، با مجاهدانى كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند، يكسان نيستند! خداوند، مجاهدانى را كه با مال و جان خود جهاد نمودند، بر قاعدان [ترك‏كنندگان جهاد] برترى مهمّى بخشيده و به هر يك از اين دو گروه (به نسبت اعمال نيكشان،) خداوند وعده پاداش نيك داده، و مجاهدان را بر قاعدان، با پاداش عظيمى برترى بخشيده است.پس‌ خداوند مردان‌ را بر زنان‌ درجه‌اي‌ از برتري‌ داده‌ است‌، با وجود اينكه‌ آنچه‌ در عُرف‌ زندگي‌ اجتماعي‌ و فطرت‌ به‌ نفع‌ زن‌هاست‌ همانند آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ بر عهده‌ آنها ميباشد. و اين‌ مطلب‌ موجب‌ اصلي‌ منع‌ وجوبي‌ زن‌ها از قتال‌ و قضاوت‌ و حكومت‌ و منع‌ استحبابي‌ آنها از بسياري‌ از احكام‌ ديگر ميباشد.در تفسير علي‌ بن‌ إبراهيم‌ قُمّي‌ پيرامون‌ آيه‌ شريفه‌ «لّـِلرّ ِجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَتَه آمده‌ است‌ كه‌ ميگويد امام‌ عليه‌ السّلام‌ فرمود: «حقّ مردان‌ بر زنان‌ بيشتر از حقّ زنان‌ بر مردان‌ است‌» واين‌ مطلب‌ منافاتي‌ با برابري‌ آنها در حقوق‌ ندارد.


خداوند هم چنین در مورد برتری مردان بر زنان در مواهب اجتماعی می فرماید:«وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي‌ عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِّلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَتَه وَاللَهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»: و براى آنان، همانند وظايفى كه بر دوش آنهاست، حقوق شايسته‏اى قرار داده شده و مردان بر آنان برترى دارند و خداوند توانا و حكيم است. (بقره ،228)معروف‌ آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ مردم‌ آنرا به‌ خوبي‌ مي‌شناسند، و عرف‌ آنرا از نظر تمدّن‌ متداول‌ اجتماعي‌ ميپذيرد و ضدّ آن‌ منكر است‌. و آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ عرف‌ آنرا انكار ميكند و در حيات‌ اجتماعي‌ قبول‌ نمي‌نمايد. پس‌ معروف‌ حتماً بايد چيزي‌ باشد كه‌ مورد امضاء و تصديق‌ عقل‌ قرار گيرد و شرع‌ به‌ آن‌ دستور دهد اعمّ از سنّت‌هاي‌ پسنديده‌ و فضائل‌ اخلاقي‌ و اخلاق‌ حميده‌. و چون‌ اسلام‌ شريعت‌ خود را بر پايه‌ فطرت‌ واقعي‌ و خلقت‌ اصلي‌ نوع‌ انسان‌ بنا نهاده‌ است‌، معروف‌ نزد وي‌ همان‌ است‌ كه‌ مردم‌ آنرا بپذيرند، البتّه‌ مردمي‌ كه‌ بر مسير فطرت‌ حركت‌ كرده‌ و از راه‌ مستقيم‌ و روش‌ استوار آن‌ خارج‌ نشده‌اند.يكي‌ از احكامي‌ كه‌ بر اين‌ پايه‌ استوار است‌، برابري‌ افراد در حكم‌ وارد بر آنها (حقوق‌ و وظائف‌) است‌؛ كه‌ در نتيجه‌ همه‌ افراد در وظائف‌ و آنچه‌ بر عهده‌ آنها است‌ و در منافع‌ (سود و زيان‌) برابرند. و مخفي‌ نماند كه‌ اين‌ تساوي‌ به‌ نحو احسن‌ برقرار نخواهد شد جز با حفظ‌ آنچه‌ كه‌ براي‌ هر فردي‌ از افراد جامعه‌ از خصوصيّات‌ فطري‌ و آثار لازمه‌ خلقت‌ و شئون‌ مختلف‌ حيات‌ وجود دارد؛ نه‌ مسائل‌ اعتباري‌ موهوم‌ و قراردادهاي‌ مصنوعي‌ بر اساس‌ تمدّن‌ پست‌ و زبون‌ مادّي‌.پس‌ در مدينه‌ فاضله‌ انساني‌ بايد مراعات‌ حال‌ ضعيف‌ و قوي‌، جاهل‌ و عالم‌، نيازمند و بي‌نياز بشود، و هر فطرتي‌ بر اساس‌ بناء اوّليّه‌ و اصلي‌ آن‌ مورد نظر و ملاحظه‌ قرار گيرد و موادّ حياتي‌ لازم‌ بر حسب‌ احتياج‌ و درجه‌ نيازمندي‌ به‌ آن‌ اعطاء شود.

 

 و اين‌ همان‌ مساوات‌ صحيح‌ و واقعي‌ است‌، و بر اين‌ پايه‌ و اساس‌ اسلام‌ احكامش‌ را در مورد سود و زيان‌ زن‌ ساري‌ و جاري‌ كرده‌ است‌؛ و چيزهائي‌ را كه‌ به‌ نفع‌ او و يا بر عهده‌ او است‌ همانند و برابر قرار داده‌ است‌، البتّه‌ با حساب‌ دقيق‌ و حفظ‌ موقعيّت‌ فطرتي‌ كه‌ خداوند تبارك‌ و تعالي‌ در دايره‌ اجتماع‌ همراه‌ مرد از تناكح‌ و تناسل‌ به‌ او اعطاء فرموده‌ است‌. اسلام‌ معتقد است‌ كه‌ در مواهب‌ اجتماعي‌ براي‌ مردان‌ نسبت‌ به‌ زنان‌ درجه‌اي‌ از برتري‌ است‌؛ پس‌ گفته‌ خداوند متعال‌ «وَ لِّلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَتَه»: «براي‌ مردان‌ نسبت‌ به‌ زنان‌ مزيّتي‌ است‌» قيدي‌ متمّم‌ و كامل‌ كننده‌ حكم‌ سابق‌ است‌ و همه‌ آيه‌ معني‌ واحدي‌ را ميرساند؛ و آن‌ اينست كه‌ فطرت‌ بين‌ زن‌ و مرد احكام‌ واحدي‌ را قرار داده‌ است‌ با حفظ‌ برتري‌ مردان‌ بر زنان‌ در اين‌ مواهب‌ اجتماعي‌. و با همين‌ معيار خداوند بين‌ آن‌ دو تساوي‌ قائل‌ شده‌ و براي‌ آنان‌ احكامي‌ را وضع‌ فرموده‌ است‌ و آنچه‌ را كه‌ به‌ نفع‌ و يا بر عهده‌ او است‌ همانند و مشابه‌ قرار داده‌ است‌.


البته اسلام‌ به‌ هنگام‌ قانونگزاري‌، احكام‌ همسري‌ و زوجيّت‌ را بر اساس‌ خلقت‌ مردي‌ و زني‌ قرار داده‌، زيرا تجاذب‌ جنسي‌ در ميان‌ آنها غير قابل‌ اجتناب‌ است‌ و دست‌ طبيعت‌، هر كدام‌ از آنها را به‌ وسائل‌ و تجهيزات‌ خاصّ توليد مثل‌ مجهّز ساخته‌ است‌؛ و فرم‌ جسماني‌ خلقت‌ بيهوده‌ و باطل‌ انجام‌ نگرفته‌ است‌. و جز توليد مثل‌ جهت‌ بقاي‌ نسل‌ هيچ‌ غايت‌ و منظوري‌ براي‌ اين‌ تجهيز و ساختمان‌ نبوده‌ است‌؛ بنابراين‌ عمل‌ نكاح‌ و زناشوئي‌ بر اين‌ واقعيّت‌ بنا نهاده‌ شده‌، و به همین جهت احكام‌ بر عفّت‌ و حجاب‌ و اختصاص‌ زن‌ به‌ شوهر و قرار دادن‌ عدّه‌ و مانند آن‌ براي‌ محكم‌ كردن‌ و استواري‌ اساس‌ خانواده‌ ترتيب‌ داده‌ شده‌ است‌. ولي‌ قوانين‌ موجود در دنيا اعمّ از غربي‌ يا شرقي‌ بنيان‌ ازدواج‌ را بر شركت‌ زوجين‌ در زندگي‌ خانوادگي‌ قرار داده‌ است‌، و اين‌ يك‌ نوع‌ زندگي‌ اشتراكي‌ در دائره‌اي‌ تنگ‌تر و محدودتر از دايره‌ اجتماع‌ شهري‌ است‌ بدون‌ ملاحظه‌ و در نظر گرفتن‌ اصل‌ توليد مثل‌ و حفظ‌ اولاد و نسل‌، و به‌ اين‌ دليل‌ قوانين‌ دنياي‌ امروز متعرّض‌ هيچيك‌ از چيزهائي‌ كه‌ اسلام‌ در نظر گرفته‌ است‌ مثل‌ عفّت‌ و حجاب‌ و نفقه‌ و غير آن‌ نشده‌ است‌.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

اسلام همان گونه كه در واگذارى هر مسئولیتى، بر صلاحیت فكرى و اخلاقى فرد مسئول تأكید دارد، در مسأله سپردن ریاست خانواده هم به مرد تأكیدات، تمهیدات و حتى تهدیداتى دارد، كه او را بر صراط مستقیم و مرز عدالت قرار دهد. بنابراین اگر مى فرماید: «الرجال قوامون على النساء»؛ مردان سرپرست زنانند (نساء/34) و مردان را كارگزاران و قوام و كسانى كه كمر همت بر امور خانواده بسته اند معرفى مى نماید، در كنارش با دعوتهاى لطیفى چون «كونوا قوامین بالقسط»؛ اى كسانى كه ایمان آورده اید! برپا كنندگان عدل و داد باشید (نساء/135) و یا «عاشروهن بالمعروف»؛ و با آنها خوشرفتارى كنید (نساء/19) و یا «لا تضاروهن لتضیقوا علیهن»؛ در حد توان خود، آنان را (تا سر آمد عده شان ) در همان جا كه خود ساكنید سكونت دهید و به آنها آسیب و زیان نرسانید تا عرصه را بر آنان تنگ كنید (طلاق/6) و یا «وأتمروا بینكم بالمعروف»؛ و (درباره ى فرزند) به شایستگى میان خود به مشورت و توافق برسید (طلاق/6) و «قل امر ربى بالقسط»؛ بگو: پروردگارم به انصاف فرمان داده است (اعراف/29) آنان را به بسط عدالت و معاشرت احسن و بر حذر بودن از هر گونه اضرار و تعدى، فرا مى خواند، و بر سازش بر اساس معروف، و رفتار شایسته نسبت به بندگان خدا كه به سبب همسرى و فرزندى در كفالت او هستند، تأكید و سفارش فراوان مى نماید. از آنجا كه احكام، تابع مصالح و مفاسد است خداى حكیم بدون رعایت مصالح، امور خانواده را به مرد واگذار نمى كند، در تقسیم بندى وظایف پدر در كانون خانه و خانواده پیوسته در جایگاه نوعى قضاوت و شهادت است، بنابراین بیش از هر كس به رعایت عدالت و تقوى سزاوارتر مى باشد.

و از سویى چون ریشه هاى عدالت اجتماعى در خانواده شكل مى گیرد، والدین در ترسیم و تحكیم بناى عدالت بیشترین نقش را در نظام تربیتى دارند. و همچنین از مفاهیم بسیارى از آیات تأكید بر این دادگسترى ملموس است. به همین جهت مرد حق حاكمیت دارد ولى حق تحكم ندارد، و در حاكمیت نه تنها بایستى رعایت عدالت نماید بلكه باید رعایت اصل «عفو» را به سبب «و ان تعفوا اقرب للتقوى»؛ و گذشت شما به تقوا نزدیك تر است (بقره/237) و اصل «فضل» را در روابط خانواده به واسطه «لا تنسوا الفضل بینكم»؛ و بزرگوارى را در میان خودتان فراموش نكنید (بقره/237) پیوسته مورد توجه و نظر داشته باشد، كه این همان تأكید بر اخلاق و تلطیف در حقوق است.
چه زیبا و لطیف قرآن مى فرماید كه در نظام همسردارى لازم است رعایت «هن لباس لكم و انتم لباس لهن»؛ آنها براى شما لباسند و شما براى آنها لباسید (بقره/187) بر اساس حفظ احترام متقابل و توجه به كرامت انسانى از سوى زوجین بشود. و هر دو در جهت حفظ و حمایت از هم بكوشند، در این محدوده ریاست، از قبیل رابطه ى رئیس و مرئوس نیست بلكه هر چه هست گستره چتر مودت و رحمت و حفاظت و هدایت است، و همانگونه كه لباس پوششى است بر عیوب و اسرار، زن و مرد هم نسبت به یكدیگر، شایسته است كه اینگونه باشند.
شأن دیگر لباس محافظت از سرما و گرما است، این دو هم در فراز و نشیبهاى زندگى و در گرمى و سردى حوادث روزگار باید حامى یكدیگر بوده و از خودنگرى و منافع شخصى بپرهیزند، و همچون لباس و پوششى گرانقدر و ارزشمند موجب زینت یكدیگر باشند.

در مورد وظایف واجب مرد خداوند در آیاتش اشاره می کند که: «و على المولود له رزقهن و كسوتهن بالمعروف»؛ و خوراك و پوشاك آنها به طور شایسته بر عهده ى پدر فرزند است (بقره/233)، بر كسى كه فرزند از آن اوست تأمین خوراك و پوشاك مادر، به گونه اى معروف - مطابق با عرف معقول- واجب است.» و «و عاشروهن بالمعروف؛ با زنان معاشرت نیكو و معروف داشته باشید» (نساء/19)، و «و اسكنوهن من حیث سکنتم من وجدكم؛ بر حسب توانایى و غناى خود مسكن ایشان را فراهم آورید». (طلاق/6)
امیرالمؤمنین در نهج البلاغه در سفارش به فرزندشان می فرماید: «و لا تملك المراة من امرها ماجاوز نفسها فان المراة ریحانة و لیست بقهرمانة»؛ كارى را كه در توانمندى زن نیست، بر او تحمیل مگردان، زنان چون گل بهارى هستند، نه پهلوان سخت كوش و پرتوان. (نهج البلاغه، نامه 31)
به همین جهت اسلام كارهاى دشوار را از دوش زنان برداشته و در مقابل كارهاى كلیدى ترى را چون تربیت و تعلیم، تأمین سكونت و امنیت خانواده را به او واگذار كرده است، تا در رسالت مربى گرى، مادرى و همسرى به خوبى نقش خود را ایفا نماید. از سوى دیگر حسن معاشرت با همسر را در سایه اصل مودت و رحمت بر زوجین واجب نموده، تا خانه و خانواده كه محل نشو و نماى آدمى است، مهد صفا و آرامش باشد، به همین جهت تخلف از حسن معاشرت و رفتار غیرمعروف براى زن و مرد، نشوز و عصیان محسوب مى گردد.
به هر حال وظایف مرد را نسبت به همسر و خانواده اش می توان به صورت زیر بیان نمود:

وظایف الزامى
....


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

قانون محلل در اسلام از توابع قانون طلاق است. نوعی مجازات عاطفی است‏. تدبیری است از مجرای احساسات برای جلوگیری از تکرار طلاق، آمارها و تجربه‏ها نشان می‏دهد که این قانون اثر فوق العاده در جلوگیری از طلاق داشته‏ است.
طلاق از نظر اسلام " حلال مبغوض است " پیغمبر اسلام در روایتی که شیعه‏ و سنی بالاتفاق روایت کرده‏اند فرمود: " مبغوضترین حلالها در نزد خداوند طلاق است " و هم آن حضرت‏ فرمود: " ازدواج کنید و طلاق ندهید که عرش الهی از طلاق می‏لرزد ".

طلاق، حلال مبغوض است یعنی چه؟ یعنی در عین اینکه در حد یک حرام‏ منفور و مبغوض است اسلام مانع اجباری در جلو آن قرار نمی‏دهد و این خود از یک فلسفه کلی در نظام خانوادگی ریشه می‏گیرد که مورد توجه اسلام است. از نظر اسلام علقه زوجین یک علقه طبیعی است و مکانیسم خاص دارد. علاقه‏ زوجین به یکدیگر با اینکه طرفینی است باین شکل است که از جانب مرد آغاز می‏شود و علاقه زن بمرد از نوع پاسخگوئی است.
به همین جهت مقام زن‏ در محیط خانوادگی مقام یک محبوب و مراد است. اسلام تدابیری از مجرای عواطف بکار می‏برد که نظام خانوادگی بر همین‏ پایه محفوظ بماند یعنی شعله عشق و علاقه مرد همیشه روشن بوده و زن نیز پاسخ گوی آن باشد.

آنچه از نظر اسلام مبغوض و منفور است اینست که این‏ شعله خاموش گردد و کانون خانوادگی بسردی گراید، اما اگر احیانا باین‏ صورت در آمد و زن در قلب مرد سقوط کرد دیگر نباید زن را بزور بمرد چسبانید. زنی که بزور قانون بمرد تحمیل شده باشد حالت امام جماعتی را دارد که اهل محل باو ارادتی نمیورزند و او بازور پاسبان میخواهد خود را مقتدای مردم کند. اسلام هر کوشش اجباری را برای بقاء زن در چنان محیطی‏ لغو و بیهوده و بر خلاف اساس روابط خانوادگی میداند، اساس روابط خانوادگی بر حاکمیت متقابل زن و مرد فرمود: " مبغوضترین حلالها در نزد خداوند طلاق است " و هم آن حضرت‏ فرمود: " ازدواج کنید و طلاق ندهید که عرش الهی از طلاق می‏لرزد ". طلاق، حلال مبغوض است یعنی چه؟ یعنی در عین اینکه در حد یک حرام‏ منفور و مبغوض است اسلام مانع اجباری در جلو آن قرار نمی‏دهد و این خود از یک فلسفه کلی در نظام خانوادگی ریشه می‏گیرد که مورد توجه اسلام است.

از نظر اسلام علاقه زوجین یک علاقه طبیعی است و مکانیسم خاص دارد. علاقه‏ زوجین به یکدیگر با اینکه طرفینی است باین شکل است که از جانب مرد آغاز می‏شود و علاقه زن بمرد از نوع پاسخگوئی است. به همین جهت مقام زن‏ در محیط خانوادگی مقام یک محبوب و مراد است.
اسلام تدابیری از مجرای عواطف بکار می‏برد که نظام خانوادگی بر همین‏ پایه محفوظ بماند یعنی شعله عشق و علاقه مرد همیشه روشن بوده و زن نیز پاسخ گوی آن باشد. آنچه از نظر اسلام مبغوض و منفور است اینست که این‏ شعله خاموش گردد و کانون خانوادگی بسردی گراید، اما اگر احیانا باین‏ صورت در آمد و زن در قلب مرد سقوط کرد دیگر نباید زن را بزور بمرد چسبانید. زنی که بزور قانون بمرد تحمیل شده باشد حالت امام جماعتی را دارد که اهل محل به او ارادتی نمیورزند و او با زور پاسبان میخواهد خود را مقتدای مردم کند.

اسلام هر کوشش اجباری را برای بقاء زن در چنان محیطی‏ لغو و بیهوده و بر خلاف اساس روابط خانوادگی میداند، اساس روابط خانوادگی بر حاکمیت متقابل زن و مرد است، یعنی حاکمیت زن بر مرد از لحاظ عاطفی و احساسی، و حاکمیت مرد بر زن از لحاظ فکری و رهبری و مدیریت در محیط خانواده. اینست که طلاق‏ از نظر اسلام در عین این که سخت مبغوض و منفور است حلال است، یعنی‏ آنجا که تدابیر مختلف برای ابقاء علقه زوجین مفید نیفتاده چاره‏ای نیست‏ جز طلاق.


یکی از تدابیر اسلام برای جلوگیری از طلاق که از طریق عاطفه بکار برده و در حقیقت نوعی مجازات است قانون محلل است. اگر مردی زن خود را طلاق‏ داده و بعد در عده رجوع کرد و یا بعد از انقضاء عده با او ازدواج‏ کرد آنگاه بار دیگر او را طلاق داد و باز در عده رجوع کرد و یا بعد از انقضاء عده با او ازدواج کرد سپس برای نوبت سوم طلاق را تکرار کرد دیگر حق ندارد برای بار چهارم با آن زن ازدواج کند مگر آنکه آن زن با مرد دیگری ازدواج کرده باشد و آن ازدواج بطور طبیعی منجر بطلاق و یا فوت زوج‏ شده باشد.
آن ازدواج دیگر قطعا باید دائم باشد نه موقت، و هم باید عادی و طبیعی باشد یعنی نمی‏توانند از اول بشرط طلاق ازدواج کنند، و هم‏ باید زن با شوهر جدید عملا هم بستر شده باشد.

در سوره مبارکه بقره آیه 229 میفرماید: " طلاق فقط دو بار است، سپس‏ یا به شایستگی نگهداشتن و یا به نیکی رها کردن ". قرآن بعد توضیحی در باره مهر می‏دهد که مرد حق ندارد از مهر چیزی پس‏ بگیرد. مگر بعنوان خلع، آنگاه می‏گوید " اگر نوبت سوم آن زن را طلاق‏ داد دیگر آن زن بر آن مرد حلال نمی‏شود تا آن زن با مرد دیگری ازدواج کند، اگر آن مرد دیگر آن زن را طلاق داد مانعی نیست که زن و مرد اول بار دیگر ازدواج کنند بشرط آنکه گمان ببرند حدود خدا را بپا میدارند و بشرایط عمل‏ می‏کنند اینها است مقررات و حدود الهی برای مردمی که میدانند ".

پس معلوم شد با گفتن مرد به شخصی که برو زن مرا سه طلاقه کن امکان‏ اینکه زن سه طلاقه شود نیست، باید جریان به نحوی که گفته شد طی شود و الا نه زن سه طلاقه می‏شود و نه نیازی به محلل پیدا می‏شود نیاز به محلل آنگاه‏ پیدا می‏شود که طلاق سه بار تکرار شود و در فاصله طلاقها رجوع یا ازدواج‏ مجدد صورت گیرد. پس از طلاق سوم این مجازات برقرار می‏شود.
اما در فیلم محلل چنین وانمود شده که با گفتن برو زن مرا سه طلاقه کن، دفتر دار می‏تواند زن را سه طلاقه کند و بعد هم چاره‏ای جز محلل نیست. از امام هشتم در باره فلسفه این حکم پرسش شد که به چه علت اگر مردی‏ سه بار زن خویش را طلاق داد دیگر آن زن بر او حرام است مگر آنکه مرد دیگری با آن زن ازدواج کند و طلاق دهد یا بمیرد، امام فرمود برای اینکه‏ آن مرد سه بار در کاری وارد شد که مورد کراهت خداوندی است، خداوند به این سبب این مجازات را مقرر کرد که مردم طلاق‏ را سبک نشمارند و زنان را آزار نرسانند. یعنی بدانند مانند جامه‏ای‏ نیست که مرد هر ساعتی خواست آن را بپوشد و هر ساعتی خواست آن را بکند.

اکنون شما در مورد طلاق چه می‏گوئید؟ یا باید نظر کلیسای کاتولیک را بپذیرید که چون ازدواج پیمان مقدسی است طلاق به هیچوجه نباید در کار باشد، و یا نقطه مقابل آن را قبول کنید، یعنی طلاق را آنقدر سبک بشمارید که‏ در هر شرایطی این پیمان قابل فسخ باشد و عملا هر مرد و هر زن در طول عمرش‏ دهها بار ازدواج کند و طلاق بدهد و طلاق بگیرد آن چنانکه در زندگی هنرپیشگان هالیوود، دیده می‏شود و یا بالاخره می‏پذیرد که جلو طلاق را به کلی‏ نباید گرفت و با زور هم نمی‏توان اجتماع خانوادگی را که یک اجتماع طبیعی‏ و عاطفی است حفظ کرد پس همه تدابیر را چه به صورت تشویق و چه به صورت‏ مجازات از طریق همان عواطف باید به کار برد. قانون محلل چنین تدبیری‏ است.

قانون محلل در جلوگیری از طلاق تأثیر بسزائی داشته و همواره بشکل یک‏ تهدید دردناک جلو چشم مردان بوده است. مردانی که یک در صد احتمال‏ می‏داده‏اند که به سراغ زن اول خود خواهند رفت از مبادرت به طلاق سوم‏ خودداری کرده‏اند و به همین دلیل است که بسیار کم اتفاق افتاده است که‏ چنین نیازی پیدا شود و کار به محلل بکشد.
هر کدام از ما، در طول عمر خود یا اصلا طلاقی را که نیاز به محلل پیدا کرده باشد سراغ ندارد و یا اگر سراغ داشته باشد حتما از یک واقعه و دو واقعه تجاوز نمی‏کند. کدام مجازات است که اینقدر قدرت جلوگیری‏ داشته باشد.

این نکته را اضافه کنیم که در اسلام " مطلاقیت " و " ذواقیت " یعنی‏ اینکه کسی مکرر زن بگیرد و طلاق دهد و باز زنان دیگر و بخواهد زنان متعدد را بچشد و تجربه کند سخت نهی شده است و عملی مبغوض خداوند معرفی شده‏ است و همچنین محلل واقع شدن پیغمبر اکرم در روایتی که شیعه و سنی نقل‏ کرده‏اند هر مردی را که کار طلاق را به آنجا می‏رساند که نیاز به محلل پیدا شود لعنت فرمود هم خود محلل را و البته مورد لعن موردی نیست که ازدواج‏ و طلاق محلل به صورت طبیعی و عادی صورت گرفته باشد مقصود جائی است که‏ شخص به منظور یک لذت موقت ازدواج کند.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

اسلام هیچ مدعایی را بدون دلیل نمی‏پذیرد. ولی بعضی از مدعاهاست‏ که با گفتن حرف یک نفر هم قبول می‏شود حتی اگر آن یک نفر زن باشد، مثل‏ مسائل زنانه‏ای که یک زن از طرف خودش بگوید. وقتی کسی می‏خواهد زنش را طلاق دهد، چون طلاق در حال عادت جایز نیست، از زن می‏پرسند تو پاکی یا در حال عادتی؟ اگر گفت پاکم، کافی است و اگر گفت در حال عادتم، حرفش (قبول) است. دیگر نمی‏گویند دو نفر شاهد اقامه کن، حرف خودش‏ معتبر است.

در بعضی موارد حتما باید دو شاهد مرد باشد مثل دعاوی مالی. ولی در دعاوی ناموسی آنجا که پای حرمت ناموس است، پای لکه دار شدن‏ عفاف است، اسلام می‏گوید حتی دو شاهد عادل هم کافی نیست. اگر دو شاهد عادل که مردم پشت سر آنها نماز می‏خوانند و حتی از آنها تقلید می‏کنند بیایند و شهادت دهند که به چشم خودمان دیدیم که فلان زن زنا کرد اسلام می‏گوید کافی نیست، شما دو نفرید. سه نفر شاهد عادل هم اگر باشد می‏گوید کافی نیست.

اگر چهار نفر شاهد عادل بیایند شهادت بدهند، آن وقت اسلام حاضر است که آن زن را متهم بشناسد و دلیل را کافی بداند. ممکن است بگویید اگر چنین چیزی باشد چندان اتفاق نمی‏افتد. چهار شاهد عادل از کجا پیدا شوند تا شهادت دهند زنی زنا کرده است؟ می‏گوییم مگر اسلام در مسأله زنا بنایش بر تجسس و تحقیق و تفتیش است؟
اسلام که‏ می‏گوید چهار شاهد، هدفش این نیست که بخواهد تجسس و تحقیق شود تا بگویید با این شرایط سنگین، در صد هزار مورد یکی هم اتفاق‏ نمی‏افتد که بیایند شهادت بدهند. اصلا اسلام می‏خواهد زنا کمتر ثابت شود. شاهد نیامد، نیامد. اگر هزار زنا صورت بگیرد و مخفی بماند، از نظر اسلام آسان‏تر است از اینکه یک زن عفیفی که زنا نکرده، مورد اتهام قرار گیرد، و این (برای اسلام) اهمیت بیشتری دارد.

خداوند می فرماید:«و الذين يرمون ازواجهم و لم يكن لهم شهداء الا انفسهم فشهاده احدهم‏ اربع شهادات بالله انه لمن الصادقين* و الخامسه ان لعنت الله عليه ان‏ كان من الكاذبين، نور، 6»: و كسانى كه همسران خود را (به عمل منافى عفّت) متّهم مى‏كنند، و گواهانى جز خودشان ندارند، هر يك از آنها بايد چهار مرتبه به نام خدا شهادت دهد كه از راستگويان است‏.

اينجا يك سؤال مطرح می‏شود و آن اينكه شما گفتيد كه اگر مردی زنی را متهم به زنا كرد بايد چهار شاهد بياورد. حال اگر چهار شاهد نداشت‏ تكليفش چيست؟ بايد بداند كه چون شاهد ندارد، اگر شهادت دهد خودش را تازيانه می‏زنند، پس وظيفه‏اش سكوت كردن است. حال اگر آن مردی كه‏ ديده آن زن زنا می‏كند شوهر آن زن باشد تكليفش چيست؟ آيا او هم اگر چهار شاهد وجود داشت بيايد پيش حاكم شرعی اظهار كند كه زن من زنا كرده‏ است؟ اگر بخواهد چهار شاهد پيدا كند آنها كارشان تمام شده است.

اگر شاهد، غير شوهر بود، می‏گفتند حال كه چهار شاهد نيست، سكوت كن، حرف‏ نزن، به تو چه ربطی دارد؟ اگر بگويی، خودت را تازيانه می‏زنند. شوهر وقتی پيش حاكم شهادت می‏دهد بايد چهار بار سوگند به خدا بخورد و خدا را گواه بگيرد كه اينكه می‏گويد راست است و دروغ نمی‏گويد. يعنی يك‏ بار شهادت دادن كافی نيست، بايدچهار بار باشد. چهار بار هم بايد توأم با سوگند باشد. آيا اين مقدار كافی است؟ باز هم كافی نيست. در مرتبه پنجم بايد به خودش لعنت كند و بگويد : " لعنت خدا بر من اگر دروغ بگويم ".

آيا همين جا كار تمام‏ می‏شود و به زن می‏گويند ثابت شد كه تو زنا كرده‏ای؟ نه. به زن تكليف‏ می‏كنند و می‏گويند شوهرت " لعان " كرد، يعنی چهار بار قسم خورد و يك‏ بار هم خودش را لعنت كرد اگر دروغگو باشد، تو چه می‏گويی؟ اگر زن‏ اقرار كرد مجازات می‏شود و اگر هم سكوت كرد و از خود دفاع نكرد، باز مثل اقرار است، ولی يك راه ديگر جلوی زن می‏گذارند، می‏گويند تو هم بيا مثل او قسم بخور.
تو هم چهار بار قسم بخور كه شوهرت دروغ می‏گويد. چهار بار خدا را گواه بگير و قسم بخور كه شوهرت دروغ می‏گويد و در دفعه پنجم‏ بگو " غضب خدا بر من اگر شوهرم راست می‏گويد. اگر حاضر نشد اين كار را انجام دهد می‏گويند معلوم است تو زنا كرده‏ای و مجازات می‏شود. اما اگر حاضر شد و گفت من هم از خودم دفاع می‏كنم، تكليف چه می‏شود؟

مرد چهار بار شهادت داده و خودش را هم لعنت كرده اگر دروغ گفته باشد، و زن هم چهار بار قسم خورده كه شوهرش دروغ می‏گويد و برای پنجمين بار گفته‏ است كه " غضب خدا بر من اگر شوهرم راست گفته باشد "، اسلام چه حكم‏ می‏كند؟ آيا اينجا مرد را در حكم قاذف و تهمت زن می‏شناسد و به او تازيانه می‏زند؟ نه. آيا زن را گناهكار می‏شناسد و او را مجازات می‏كند كه در اينجا مجازاتش رجم و سنگسار است؟ نه. پس چه می‏كند؟ اسلام‏ می‏گويد: حال كه كار به اينجا كشيده است، ميان شما جدايی مطلق بايد باشد و طلاق هم لازم نيست، همين عمل در حكم طلاق است، شما ديگر از يكديگر جدا هستيد، او اين طرف جو و او آن طرف جو، ديگر از اين ساعت زن و شوهر نيستيد. اين عمل در فقه اسلام " لعان " يا " ملاعنه " ناميده می‏شود.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

جزء مسائلی که دنیای امروز به عللی این مسائل را کوچک شمرد و تحقیر کرد، مسائل حقوق و احکام خانوادگی است. گویا عربها آن را " حقوق شخصیه " می‏نامند. از قدیم این مساله مطرح بوده است که آیا منطق‏ نظام خانوادگی همان منطق نظام اجتماعی است؟ یعنی هیچ فرق نیست میان‏ نظام خانوادگی و سایر نظامات اجتماعی؟ این هم یک تشکیلاتی است مثل همه‏ تشکیلات اجتماعی و باید تابع مقررات دیگر اجتماعی باشد؟ یا خیر، نظام‏ خانوادگی یک واحد بخصوص  است و منطق مخصوص به خود دارد، حقوقش‏ حقوق مخصوص به خود است، احکامش احکام مخصوص به خود است و منطقش‏ منطق جدایی است؟

بزرگان بشریت در قدیم اینچنین نظر می‏دادند که منطق‏ زندگی خانوادگی یک منطق خاص به خود است، آن را نباید با منطق جامعه‏ بزرگ یکی دانست. حقوقش هم یک حقوق مخصوص به خود است. مقررات و احکامش، حتی مجازاتهایش هم مخصوص به خود است. فیلسوفان دنیا از قدیم‏الایام از افلاطون و ارسطو و بوعلی سینا گرفته «تا دیگران » این‏طور نظر می‏دادند. قرآن کریم هم برای زندگی خانوادگی به منطق خاص قائل است و قیاسش را به منطق اجتماع غلط می‏داند.

در دنیای اروپا جز کارهایی که صورت گرفت یکسان کردن زندگی خانوادگی‏ با زندگی اجتماعی بود یعنی هر دو را با یک چوب راندن و تابع یک منطق‏ دانستن، یعنی زن و شوهری هم یک شرکت ساده‏ای است براساس آن منطق، مثل شرکت زراعی یا شرکت تجاری. چطور دو نفر برای یک مقصد تجاری با همدیگر یک شرکت تشکیل می‏دهند و شرکت تشکیل دادن کار خیلی ساده‏ای است‏، این هم یک شرکت خیلی ساده‏ای است نظیر سایر شرکتها. و همین امر سبب‏ یک سلسله ناراحتیهای فوق‏العاده در دنیا شده است که الان عواقبش را دنیا دارد می‏بیند و می‏چشد، عواقب بسیار بدی. مساله گسیخته‏شدن روابط خانوادگی اکنون بلای بزرگی است در دنیا.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

سخن ما درباره اسلام است. اسلام در دستورات خود درباره پوشش و حریم میان زن و مرد چه هدف و منظوری داشته است؟ آیا خواسته است زن را از لحاظ اقتصادی در خدمت مرد قرار دهد؟!.
قدر مسلم اینست که حجاب در اسلام بدین منظور نیست. اسلام هرگز نخواسته مرد از زن بهره‏کشی اقتصادی کند، بلکه سخت با آن مبارزه کرده‏ است. اسلام با قطعیت تامی که به هیچ وجه قابل مناقشه نیست، اعلام کرده‏ است که مرد هیچ گونه حق استفاده اقتصادی از زن ندارد. این مسأله که زن‏ استقلال اقتصادی دارد از مسلمات قطعی اسلام است.

کار زن از نظر اسلام‏ متعلق به خود او است. زن اگر مایل باشد کاری که در خانه به وی واگذار می‏شود مجانا و تبرعا انجام می‏دهد، و اگر نخواهد مرد حق ندارد او را مجبور کند. حتی در شیر دادن به طفل با اینکه زن اولویت دارد، اولویت‏ او موجب سقوط حق اجرت او نیست، یعنی اگر زن بخواهد فرزند خود را در مقابل مبلغی فرضا یکهزار ریال در ماه شیر بدهد و زن بیگانه‏ای هم به همین‏ مبلغ حاضر است شیر بدهد پدر باید اولویت زن را رعایت کند.
فقط در صورتی که زن مبلغ بیشتری مطالبه می‏کند، مرد حق دارد طفل را به دایه‏ای که‏ اجرت کمتری می‏گیرد بسپارد. زن می‏تواند هر نوع کاری همینقدر که فاسد کننده خانواده و مزاحم حقوق ازدواج نباشد، برای خود انتخاب کند و درآمدش هم منحصرا متعلق به خود او است.

اگر اسلام در حجاب، نظر به استثمار اقتصادی زن داشت بیگاری زن را برای مرد تجویز می‏کرد، معقول نیست که از یک طرف برای زن استقلال‏ اقتصادی قائل شود و از طرف دیگر حجاب را به منظور استغلال و استثمار زن‏ وضع کند.
پس اسلام چنین منظوری نداشته است.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

قرآن کریم، آفرینش وسائل تجمل را از لطفهای خدا نسبت به بندگانش‏ قلمداد کرده است و تحریم زینتهای دنیا بر خود، سخت مورد انتقاد قرآن‏ قرار گرفته است: «قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده و الطیبات‏ من الرزق» (بگو چه کسی زینتهائی که خدا برای بندگان خود آفریده و روزیهای‏ پاکیزه را حرام کرده است؟ سوره الاعراف، آیه 32). در احادیث اسلامی آمده است که ائمه اطهار با متصوفه کرارا مباحثه کرده و مرام آنان را با استناد به همین آیه باطل نشان داده‏اند.

اسلام التذاذ و کامجوئی زن و شوهر از یکدیگر را نه تنها تقبیح نکرده‏ است، ثوابهائی هم برای آن قائل شده است. شاید برای یک نفر فرنگی‏ شگفت انگیز باشد اگر بشنود اسلام مزاح و ملاعبه زن و شوهر، آرایش کردن‏ زن برای شوهر، پاکیزه کردن شوهر خود را برای زن مستحب می‏داند. در قدیم‏ که به پیروی از کلیسا همه گونه التذاذات شهوانی را تقبیح می‏کردند، این‏ حرفها را تخطئه کرده حتی مسخره می‏دانستند.
اسلام التذاذات جنسی در غیر محدوده ازدواج قانونی را به شدت منع‏ فرموده است و آن خود فلسفه خاصی دارد که بعد توضیح خواهیم داد، ولی‏ لذت جنسی در حدود قانون را تحسین کرده است تا جائی که فرموده دوست‏ داشتن زن از صفات پیغمبران است: «من اخلاق الانبیاء حب النساء» (وسائل الشیعه جلد 3 صفحه 3).
در اسلام زنی که در آرایش و زینت خود برای شوهر کوتاهی کند، نکوهش‏ شده است کما اینکه مردانی که در ارضاء زن خود کوتاهی می‏کنند نیز نکوهش‏ شده‏اند.

حسن بن جهم می‏گوید: بر حضرت امام صادق علیه السلام وارد شدم، دیدم‏ خضاب فرموده است. گفتم رنگ مشکی به کار برده‏اید؟ فرمود: بلی، خضاب و آرایش در مرد موجب افزایش پاکدامنی در همسر او است. برخی از زنان به این جهت که شوهرانشان خود را نمی‏آرایند، عفاف را از دست می‏دهند (کافی جلد 5 صفحه 567).

حدیث دیگری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که: «تنظفوا و لا تشبهوا بالیهود» یعنی نظیف باشید و خودتان را شبیه به یهود نکنید. بعد فرمود زنان‏ یهودی که زناکار شدند بدان جهت بود که شوهرانشان کثیف بودند و مورد رغبت واقع نمی‏شدند. خودتان را پاکیزه کنید تا زنانتان به شما راغب‏ گردند.

عثمان ابن مظعون یکی از اکابر صحابه رسول اکرم است، خواست به تقلید از راهبان، به اصطلاح تارک دنیا شود، ترک زن و زندگی کرد و لذتها را بر خویش تحریم ساخت.
همسرش نزد رسول خدا آمده عرض کرد یا رسول الله! عثمان روزها را روزه‏ می‏گیرد و شبها به نماز بر می‏خیزد. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله‏ خشمگین شده برخاست به نزد وی آمد. عثمان مشغول نماز بود. صبر کرد تا نمازش تمام شد، فرمود: ای عثمان خدا مرا به رهبانیت دستور نفرموده‏ است. دین من روشی منطبق بر واقعیت و در عین حال ساده و آسان است.
«لم یرسلنی الله تعالی بالرهبانیة و لکن بعثنی بالحنیفیة السهلة السمحة» (کافی جلد 5 صفحه 494) یعنی خداوند مرا برای رهبانیت و ریاضت نفرستاده است، مرا برای شریعتی فطری و آسان و با گذشت فرستاده است. من نماز می‏خوانم و روزه می‏گیرم و با همسرانم نیز مباشرت دارم. هر کس که دین مطابق با فطرت‏ مرا دوست می‏دارد باید از من پیروی کند. ازدواج یکی از سنتهای من است.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

بسیاری از افراد در مورد طلاقهای قضایی می گویند: از نظر اسلام این کار چاره پذیر نیست‏، این یک نوع سرطان است که احیانا افرادی گرفتار آن میشوند و چاره‏ ندارد، زن باید بسوزد و بسازد تا تدریجا شمع حیاتش خاموش شود. در حالی که این طرز تفکر با اصول مسلم اسلام تضاد قطعی دارد. دینی که همواره دم از عدل میزند، " قیام به قسط " یعنی برقراری عدالت‏ را به عنوان یک هدف اصلی و اساسی همه انبیا می شمارد «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط ؛ ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها كتاب (آسمانى) و میزان (شناسایى حق از باطل و قوانین عادلانه) نازل كردیم تا مردم قیام به عدالت كنند» (حدید/ 25).

چگونه ممکن است برای چنین ظلم فاحش و واضحی چاره اندیشی نکرده باشد؟! مگر ممکن است اسلام قوانین خود را به صورتی وضع کند که نتیجه‏اش این باشد که بیچاره‏ای مانند یک بیمار سرطانی رنج بکشد تا بمیرد؟! موجب تأسف است که برخی افراد با اینکه اقرار و اعتراف دارند که‏ اسلام دین " عدل " است و خود را از "عدلیه" می شمارند، اینچنین نظر می دهند.

اگر این چنین است پس اصل " عدل " که رکن اساسی تقنین اسلامی است کجا رفت؟ " قیام به قسط " که هدف انبیا است کجا رفت؟ زنی که به همسری مردی برای زندگی با او تن می‏دهد و بعد اوضاع و احوال‏ به صورتی در می‏آید که آن مرد از اختیارات خود سوء استفاده می‏کند و از طلاق‏ زن نه بخاطر زندگی و همسری، بلکه برای اینکه از ازدواج آینده او با یک‏ شوهر واقعی و مناسب جلوگیری کند و به تعبیر قرآن او را " کالمعلقه " (آویزان و معطل یعنی بدون تکلیف رها کردن زن) نگهدارد، خودداری میکند، حقا چنین زنی مانند یک بیمار سرطانی گرفتار است.

اما این سرطان، سرطانی است که به سهولت قابل عمل است، بیمار پس از یک عمل ساده شفای قطعی و کامل خود را باز می یابد. این گونه عمل‏ و جراحی بدست حاکمان و قاضیان شرعی واجد شرائط امکان پذیر است. یکی از دو مشکل بزرگ در جامعه ما امتناعهائی است که برخی مردان ستمگر از طلاق می‏کنند. و از این راه به‏ نام دین و به بهانه دین ستم بزرگی مرتکب میشوند. این ستمگریها به ضمیمه‏ آن طرز تفکر غلط به نام اسلام و دین که میگوید: زن باید اینگونه ستمها را به عنوان یک سرطان غیر قابل علاج تحمل کند، بیش از هر تبلیغ سوء دیگر علیه اسلام اثر گذاشته است.

همیشه با توجه به آیات قرآن یك نوع تهدید در مورد شوهران استفاده میشود، كه آنها باید مراقب باشند كمترین انحرافى از مسیر عدالت در مورد همسران خود پیدا نكنند، اینجا است كه این توهم پیش میاید كه مراعات عدالت حتى در مورد محبت و علاقه قلبى امكان‏پذیر نیست، بنا براین در برابر همسران متعدد چه باید كرد؟ خداوند در آیه سوم سوره نساء می فرماید: «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِی الْیَتامى‏ فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَیْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى‏ أَلاَّ تَعُولُوا؛ و اگر بیم آن دارید که درباره ی (ازدواج) با دختران یتیم انصاف نکنید، از دیگر زنان هر چه خوش دارید، دو یا سه و یا چهار زن را به همسری در آورید. پس اگر بیم آن دارید که عدالت را رعایت نکنید، به یک همسر و یا به آنچه مالک آنید (کنیز) بسنده کنید که این راه نزدیک است به این که ستم نکنید».

در آغاز آیه مى‏گوید: اگر نمى‏توانید ازدواج با یتیمان را با اصول عدالت بیامیزید چه بهتر كه از آن صرف نظر كنید سپس به سراغ زنان غیر یتیم بروید. در این آیه در باره ازدواج با یتیمان سخن میگوید كه همان گونه كه باید مراعات عدالت را در باره اموال آنها بنمائید در مورد ازدواج با دختران یتیم نیز با نهایت دقت رعایت مصلحت آنها را بكنید، در غیر این صورت از ازدواج با آنها چشم بپوشید و زنان دیگرى انتخاب كنید. از جمله شواهدى كه تفسیر فوق را در باره آیه روشن مى‏سازد آیه 127 از همین سوره است كه در آن صریحا مسئله رعایت عدالت را درباره ازدواج با دختران یتیم ذكر كرده است. روایاتى كه در ذیل آیه در كتب مختلف نقل شده نیز گواه این تفسیر است.
 


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

راهی كه اسلام برای تأمین این منظور پیشنهاد كرده است دو چیز است: اول یك سلسله تدابیر برای آرام نگه داشتن غریزه و دوم یك سلسله‏ تدابیر دیگر به عنوان مجازات. این آیه مجازات فحشا را بیان می کند: «الزانیه و الزانی فاجلدوا كل واحد منهما مائة جلده و لا تأخذکم بهما رأفه فی دین الله ان کنتم تؤمنون بالله و الیوم الاخر و لیشهد عذابهما طایفه من المؤمنین؛ هر یك از زن و مرد زناكار را صد تازیانه بزنید و نباید رأفت (و محبت كاذب) نسبت به آن دو شما را از اجراى حكم الهى مانع شود، اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید! و باید گروهى از مؤمنان مجازاتشان را مشاهده كنند»(نور، 2).

ولی همان طوری كه می‏دانیم برای از بین بردن یك گناه، مجازات كافی‏ نیست، مجازات هر اندازه شدید هم باشد، برای جلوگیری از وقوع جرم و جنایت كافی نیست، حال جرم و جنایت چه از نوع بی عفتیها باشد، چه از نوع دزدیها و قتلها و چه از نوع بی احتیاطیها مثل بی احتیاطی در رانندگی. این اشتباه است كه ما بخواهیم برای جلوگیری از یك جرم یا جنایت فقط روی مجازات فشار بیاوریم. باید دید علل وقوع آن جرم و جنایت چیست؟ باید خود آن علل را از بین برد، آنگاه در مورد افراد غیر عادی كه به طور عادی علل و موجبات وقوع جرم وجود ندارد و فقط روی نوعی حالت طغیان، جرمی را مرتكب می‏شوند مجازات صورت گیرد.

به طور مثال: از مقررات لازم، همین مسأله سرعت و سبقت در رانندگی است. دائما توصیه می‏شود كه رانندگان در داخل شهر از فلان سرعت (مثلا 40 كیلومتر در ساعت) بیشتر نرانند. اگر كسی تخلف كرد و ما جریمه سنگینی برایش قائل شدیم، هر مقدار هم جریمه سنگین باشد اگر علل وقوع این جرم بررسی نشود مجازات كافی نیست، مخصوصا در امر رانندگی‏ كه اصلا خودش هم یك مجازاتی دارد یعنی " مجازاتها معها " است، برای‏ اینكه آن كسی كه سرعت می‏گیرد و دیوانه وار در شهر یا بیابان حركت‏ می‏كند خودش بیش از همه در معرض خطر است، هم ماشینش در معرض خطر است و هم جانش. ولی در عین حال نه خطر جانی و مالی مانع او می‏شود و نه‏ مجازاتها، چرا؟ برای اینكه یك سلسله علل دیگر وجود دارد كه از آن طرف‏ او را هل می‏دهد.

مجازات می‏خواهد مانند یك افسار مانعش شود، اما آن‏ علل دیگر او را تحت فشار قرار می‏دهد. مثلا شما یك راننده تاكسی یا یك‏ راننده كرایه را موعظه كنید كه تند نرو، و یا مجازاتهای مختلف برایش‏ قائل شوید، اما اگر او در شرایطی قرار گرفته باشد كه یك ماشین اجاره‏ كرده و از صبح كه بیرون می‏آید چنانچه مثلا 120 تومان درآمد نداشته باشد باید او و خانواده‏اش نان نخورند چون مثلا 60 تومان را باید به صاحب‏ ماشین تحویل دهد والا فردا ماشین را در اختیارش نمی‏گذارد، و 30 تومان هم‏ خرج استهلاك و غیره كند، و 30 تومان در روز برای او باقی می‏ماند اگر او را هزار جور موعظه كنید و بگویید جان خودت در خطر است، فلان مقدار تو را جریمه می‏كنند و زندانت می‏برند، در مقابل آن فشار كه حتما باید 30 تومان به خانه ببرد و اگر نبرد روی دیدن زن و بچه‏اش را ندارد چكار می‏تواند بكند؟ باز او و از صبح زود پایش را روی گاز می‏گذارد و به سرعت‏ در خیابانها حركت می‏كند، به هر حال باید آن 120 تومان در بیاید، یك‏ جبر بر وجودش حكومت می‏كند، این است كه مجازات سرش نمی‏شود و موعظه‏ هم در اینجا دیگر مؤثر نیست.

پس اگر ما بخواهیم جلوی او را بگیریم‏ سنگین كردن مجازات كاری را درست نمی‏كند، از راه علل و موجباتش باید وارد شویم. وقتی از راه علل و موجبات وارد شدیم مثلا كاری كردیم كه او با روزی 7 ساعت به آرامی كار كردن، خرج زن و بچه‏اش را در بیاورد او هم‏ دیوانه نیست كه جان خود و سرمایه‏ای را كه در اختیارش است به خطر بیندازد و یا خود را گرفتار زندان كند. این مسأله در دزدیها هست، در شرابخواریها هست، در زناها و آدمكشیها هست‏، در همه جرمها و جنایتها هست. پس موجبات را باید از بین برد.

از این طرف بگوییم شراب نخوریم و دائما در صفحه حوادث روزنامه‏ها نتایج سوء آن را بنویسند (آمار كه‏ می‏گیرند می‏بینند در پنجاه درصد جرمها، جنایتها، آدمكشیها، بی‏عفتیها و تصادفات، مستی و شرابخواری دخالت دارد)، و از طرف دیگر تمام‏ موجبات تشویق به شرابخواری وجود داشته باشد، در تمام غزلها، تصنیفها و شعرها دعوت به میخوارگی و به شرابخوارگی باشد و در تمام مجالس، این‏ امر جزء تعین باشد و تشویق به شرابخواری شود و مغازه مشروب فروشی از هر مغازه دیگری زیادتر باشد، قدم به قدم كه هر جوانی می‏رود یك‏ تابلوی دعوت وجود داشته باشد كه از آن " و غیره " ها در اینجا وجود دارد، تشریف بیاورید! اینها كار خودش را می‏كند.

مسأله عفاف و زنا هم از این قبیل است. اسلام برای زنا مجازات شدید قائل است ولی در عین حال دیدید كه اسلام روی مجازات، زیاد تكیه نكرده‏ است و به همین جهت طریق ثابت شدن را خیلی دشوار و مشكل قرار داده و نخواسته كه‏ افراد بروند تجسس كنند و ببینند چه كسی زنا می‏كند و چه كسی زنا نمی‏كند. این كار را اسلام زشت می‏داند. اسلام نمی‏خواهد زنا انجام شود، ولی اینكه نمی‏خواهد زنا شود، از راه شاهد و مجازات نیست، بلكه راههای دیگری تعبیه كرده است. اگر به راههای تربیت فردی و مقررات اجتماعی اسلام عمل شود، زنا واقع نمی‏شود، نه اینكه زنا كه‏ واقع شد مجازات می‏كنند و از راه مجازات جلوی زنا را می‏گیرند. بله، مجازات هم قائل شده است، آنهایی كه این تربیت در ایشان اثر نمی‏بخشد بدانند كه راه تازیانه خوردن و در مواردی راه كشته شدن آنها و گاهی كشته‏ شدن از طریق سنگسار، باز است. بنابراین اگر زنا ثابت شد، مجازات شدید برایش قائل شده است، اما نمی‏خواهد جلوی زنا را از راه مجازات بگیرد و نمی‏خواهد مردم را تشویق به تجسس و تحقیق كند و اساسا اسلام با تجسس و تحقیق از گناه، مطلقا مخالف است، با جاسوسی كردن برای كشف گناهان‏ مردم مخالف است (و لا تجسسوا).

پس اسلام از چه راه با پیدایش گناه مبارزه می‏كند؟ راههای متعددی دارد. موعظه، امر به معروف، نهی از منكر، و خود تربیت كه اصلا مردم را این طور باید تربیت كرد، در جای خود راههای مناسبی است. یكی دیگر این است كه اصول زندگی را بر اساسی قرار می‏دهد كه موجبات غوایت و گمراهی و موجبات تشویق و تهییج به گناه پیدا نشود. مسأله عفاف از همین‏ قبیل است، كه اسلام از طرفی كوشش می‏كند غریزه از طریق ازدواج مشروع اشباع شود، با عزبیت و تجرد در حد اكثر مخالفت‏ می‏كند، در چند آیه بعد در همین سوره نور آمده «و انكحوا الایامی منكم و الصالحین من عبادكم و امائكم؛ مردان و زنان بى‏همسر خود را همسر دهید، همچنین غلامان و كنیزان صالح و درستكارتان را اگر فقیر و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود، آنان را بى‏نیاز مى‏سازد خداوند گشایش‏دهنده و آگاه است» (نور/ 32)‏.

....


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

آنچه دنیای غرب در حال حاضر خود را فریفته آن نشان میدهد " تساوی " است. غافل از آنکه مسئله تساوی را در چهارده قرن پیش اسلام حل کرده‏ است. در مسائل خانوادگی که نظام خاصی دارد چیزی بالاتر از " تساوی " وجود دارد.
طبیعت در اجتماع مدنی فقط قانون تساوی را وضع کرده و گذشته‏ ولی در اجتماع خانوادگی جز تساوی قوانین دیگری نیز وضع کرده است. تساوی‏ به تنهائی کافی نیست که روابط خانوادگی را تنظیم کند. سایر قوانین‏ طبیعت را در اجتماع خانوادگی باید شناخت.
متأسفانه کلمه تساوی به واسطه تکرار و تلقین زیاد خاصیت اصلی خودش را از دست داده است. کمتر فکر میکنند که مقصود از تساوی، تساوی در حقوق‏ است. خیال میکنند همین قدر که مفهوم " تساوی " در یک موردی صدق کرد کار تمام است.
به عقیده این بی خبران، در گذشته مردها به زنها زور میگفتند، اما امروز چون آنها نیز به مردها زور می‏گویند، پس همه چیز درست شد، زیرا تساوی در زورگوئی‏ برقرار شده است.
در گذشته در حدود ده درصد ازدواجها از ناحیه مردها منجر به طلاق و جدائی میشد، اما حالا در بعضی نقاط جهان چهل درصد ازدواجها منجر به طلاق میشود و نیمی از این طلاقها را زنها بوجود می‏آورند، پس جشن‏ بگیریم، و شادی کنیم زیرا " تساوی " کامل حکم فرما است.

در گذشته‏ فقط مردها بودند که به زنها خیانت میکردند، مردها بودند که پابند عفت‏ و تقوی نبودند، اما امروز بحمدالله زنها نیز خیانت میکنند، پابند عفت‏ و تقوا نیستند، چه از این بهتر؟
زنده باد تساوی، مرگ بر تفاوت. در گذشته مردها مظهر بی رحمی و قساوت بودند، مردها بودند که با داشتن چند کودک دلبند، زن و فرزند را رها کرده به دنبال معشوقه نو می رفتند، امروز زنان دیرینه پیوند نیز پس از سالها زناشوئی و داشتن چند کودک در اثر یک آشنائی در مجلس رقص با یک مرد دیگر، با کمال قساوت و بیرحمی‏ خانه و آشیانه را رها میکنند و به دنبال هوس دل خود میروند، به به، چه‏ از این بالاتر؟
زن و مرد در یک پایه قرار گرفتند و " تساوی " برقرار شد.

این است که بجای درمان دردهای بی پایان اجتماع و بجای اصلاح نقاط ضعف‏ مردان و زنان، و استوار ساختن کانون خانوادگی، روز به روز پایه کانون‏ خانوادگی را سست تر و متزلزل تر میکنیم، در عوض رقص و پایکوبی میکنیم‏ که بحمدالله هر چه هست به سوی تساوی می‏رویم.
بلکه تدریجا زنها در فساد و انحراف و قساوت و بیرحمی از مردان گوی سبقت می ربایند.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

اگر عدد زنان نیازمند بر مردان نیازمند فزونی داشته باشد، منع‏ تعدد زوجات خیانت به بشریت است، زیرا تنها پامال کردن حقوق زن در میان نیست. اگر مطلب به پامال شدن حقوق عده‏ای از زنان ختم میشد باز قابل تحمل بود. بحرانی که از این راه عارض اجتماع میشود از هر بحران‏ دیگر خطرناکتر است. همچنانکه خانواده از هر کانون دیگر مقدس تر است.
زیرا آنکه از حق طبیعی خود محروم می‏ماند یک موجود زنده است با همه‏ عکس العملهائی که یک موجود زنده در محرومیت‏ها نشان میدهد. یک انسان‏ است با همه عوارض روانی و عقده‏های روحی در زمینه ناکامیها، زن است با همه نیرنگهای زنانه، دختر حواست با قدرت کامل " ''آدم فریبی'' ".

او گندم و جو نیست که زائد بر مصرف را به دریا بریزند یا در انباری‏ برای " ''روز مبادا'' " ذخیره کنند. خانه و اتاق نیست که اگر مورد احتیاج‏ نبود قفلی به آن بزنند.
بلی، او یک موجود زنده است، یک انسان است، یک زن است. نیروی شگرف خود را ظاهر خواهد کرد و دمار از روزگار اجتماع برخواهد آورد. او خواهد گفت:
سخن درست بگویم نمی‏توانم دید *** که می‏خورند حریفان و من نظاره کنم

همین " ''نمی‏توانم دید'' " کارها خواهد کرد. خانه‏ها و خانواده‏ها ویران‏ خواهد ساخت، عقده‏ها و کینه‏ها بوجود خواهد آورد. وای بحال بشر آنگاه که‏ غریزه و عقده دست بدست هم بدهند.
زنان محروم از خانواده نهایت کوشش را برای اغوای مرد که قدمش در هیچ‏ جا این اندازه لرزان و لغزان نیست بکار خواهند برد. و بدیهی است که " چو گل بسیار شد پیلان بلغزند " و متأسفانه از این " ''گل'' " مقدار کمی هم‏ برای لغزیدن این پیل کافی است.
آیا مطلب به همین جا خاتمه پیدا میکند؟
خیر. نوبت به زنان خانه دار میرسد. زنانی که شوهران خود را در حال خیانت می بینند. آنها هم به فکر انتقام و خیانت می‏افتند. آنها هم در خیانت دنباله رو مرد میشوند.

نتیجه نهائی چه خواهد بود؟ نتیجه نهائی در گزارشی که به " کینزی راپورت " مشهور شده ضمن یک‏ جمله خلاصه شده است:
«''مردان و زنان آمریکائی در بی وفائی و خیانت دست سایر ملل دنیا را از پشت بسته‏اند''».
ملاحظه میفرمائید که تنها با فساد و انحراف مرد خاتمه نمی یابد. شعله‏ این آتش در نهایت امر دامن زنان خانه دار را هم می‏گیرد.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

مغایرت با منطق
اولین ایرادی که بر پوشیدگی زن می گیرند اینست که دلیل معقولی ندارد و چیزی که منطقی نیست نباید از آن دفاع کرد. می گویند منشأ حجاب، یا غارتگری و ناامنی بوده است که امروز وجود ندارد، و یا فکر رهبانیت و ترک لذت بوده است که فکر باطل و نادرستی است، و یا خودخواهی و سلطه جوئی مرد بوده که رذیله ای است ناهنجار و باید با آن مبارزه کرد، و یا اعتقاد به پلیدی زن در ایام حیض بوده است که این هم خرافه ای بیش نیست.
پاسخ این ایراد از فلسفه پوشش اسلامی روشن شد. از مباحث آن بخش معلوم گشت که حجاب - البته به مفهوم اسلامی آن - از جنبه های مختلف: روانی، خانوادگی، اجتماعی و حتی از جنبه بالا رفتن ارزش زن، منطق معقول دارد و چون در آن بخش به تفصیل بحث کردیم در این بخش تکرار نمی کنیم.

 

مغایرت با آزادی
ایراد دیگری که بر حجاب گرفته اند، اینست که موجب سلب حق آزادی که یک حق طبیعی بشری است می گردد و نوعی توهین به حیثیت انسانی زن به شمار می رود. می گویند احترام به حیثیت و شرف انسانی یکی از مواد اعلامیه حقوق بشر است. هر انسانی شریف و آزاد است، مرد باشد یا زن، سفید باشد یا سیاه، تابع هر کشور یا مذهبی باشد. مجبور ساختن زن به اینکه حجاب داشته باشد بی اعتنائی به حق آزادی او و اهانت به حیثیت انسانی او است و به عبارت دیگر ظلم فاحش است به زن. عزت و کرامت انسانی و حق آزادی زن، و همچنین حکم مطابق عقل و شرع به اینکه هیچکس بدون موجب نباید اسیر و زندانی گردد، و ظلم به هیچ شکل و به هیچ صورت و به هیچ بهانه نباید واقع شود، ایجاب می کند که این امر از میان برود.

پاسخ: یک بار دیگر لازم است تذکر دهیم که فرق است بین زندانی کردن زن در خانه و موظف دانستن او به اینکه وقتی می خواهد با مرد بیگانه مواجه شود پوشیده باشد. در اسلام محبوس ساختن و اسیر کردن زن وجود ندارد. حجاب در اسلام یک وظیفه ای است بر عهده زن نهاده شده که در معاشرت و برخورد با مرد باید کیفیت خاصی را در لباس پوشیدن مراعات کند. این وظیفه نه از ناحیه مرد بر او تحمیل شده است و نه چیزی است که با حیثیت و کرامت او منافات داشته باشد و یا تجاوز به حقوق طبیعی او که خداوند برایش خلق کرده است محسوب شود.

اگر رعایت پاره ای مصالح اجتماعی، زن یا مرد را مقید سازد که در معاشرت روش خاصی را اتخاذ کنند و طوری راه بروند که آرامش دیگران را بر هم نزنند و تعادل اخلاقی را از بین نبرند، چنین مطلبی را " زندانی کردن " یا " بردگی " نمی توان نامید و آن را منافی حیثیت انسانی و اصل " آزادی " فرد نمی توان دانست.
در کشورهای متمدن جهان در حال حاضر چنین محدودیتهائی برای مرد وجود دارد. اگر مردی برهنه یا در لباس خواب از خانه خارج شود و یا حتی با پیژامه بیرون آید، پلیس ممانعت کرده به عنوان اینکه این عمل برخلاف حیثیت اجتماع است او را جلب می کند. هنگامی که مصالح اخلاقی و اجتماعی، افراد اجتماع را ملزم کند که در معاشرت اسلوب خاصی را رعایت کنند مثلا با لباس کامل بیرون بیایند، چنین چیزی نه بردگی نام دارد و نه زندان، و نه ضد آزادی و حیثیت انسانی است و نه ظلم و ضد حکم عقل به شمار می رود.
برعکس، پوشیده بودن زن - در همان حدودی که اسلام تعیین کرده است - موجب کرامت و احترام بیشتر او است، زیرا او را از تعرض افراد جلف و فاقد اخلاق مصون می دارد.

شرافت زن اقتضاء می کند که هنگامی که از خانه بیرون می رود متین و سنگین و با وقار باشد، در طرز رفتار و لباس پوشیدنش هیچگونه عمدی که باعث تحریک و تهییج شود به کار نبرد، عملا مرد را به سوی خود دعوت نکند، زباندار لباس نپوشد، زباندار راه نرود، زباندار و معنی دار به سخن خود آهنگ ندهد. چه آنکه گاهی اوقات ژستها سخن می گویند، راه رفتن انسان سخن می گوید، طرز حرف زدنش یک حرف دیگری می زند.
اول از تیپ خودم که روحانی هستم مثال می زنم: اگر یک روحانی برای خودش قیافه و هیکلی برخلاف آنچه عادت و معمول است بسازد، عمامه را بزرگ و ریش را دراز کند، عصا و ردائی با هیمنه و شکوه خاص به دست و دوش بگیرد، این ژست و قیافه خودش حرف می زند، می گوید برای من احترام قائل شوید، راه برایم باز کنید، مؤدب بایستید، دست مرا ببوسید.

همچنین است حالت یک افسر با نشانه های عالی افسری که گردن می افرازد، قدمها را محکم به زمین می کوبد، باد به غبغب می اندازد، صدای خود را موقع حرف زدن کلفت می کند. او هم زباندار عمل می کند، به زبان بی زبانی می گوید: از من بترسید، رعب من را در دلهای خود جا دهید.
همینطور ممکن است زن یک طرز لباس بپوشد یا راه برود که اطوار و افعالش حرف بزند، فریاد بزند که به دنبال من بیا، سر بسر من بگذار، متلک بگو، در مقابل من زانو بزن، اظهار عشق و پرستش کن. آیا حیثیت زن ایجاب می کند که اینچنین باشد؟ آیا اگر ساده و آرام بیاید و برود، حواس پرت کن نباشد و نگاههای شهوت آلود مردان را به سوی خود جلب نکند، برخلاف حیثیت زن یا برخلاف حیثیت مرد یا برخلاف مصالح اجتماع یا برخلاف اصل آزادی فرد است؟

آری اگر کسی بگوید زن را باید در خانه حبس و در را به رویش قفل کرد و به هیچ وجه اجازه بیرون رفتن از خانه به او نداد، البته این با آزادی طبیعی و حیثیت انسانی و حقوق خدادادی زن منافات دارد. چنین چیزی در حجابهای غیر اسلام بوده است ولی در اسلام نبوده و نیست. شما اگر از فقهاء بپرسید آیا صرف بیرون رفتن زن از خانه حرام است؟ جواب می دهند نه. اگر بپرسید آیا خرید کردن زن و لو اینکه فروشنده مرد باشد حرام است؟ یعنی نفس عمل بیع و شراء زن اگر طرف مرد باشد حرام است؟
پاسخ می دهند حرام نیست. آیا شرکت کردن زن در مجالس و اجتماعات ممنوع است؟ باز هم جواب منفی است چنانکه در مساجد و مجالس مذهبی و پای منبرها شرکت می کنند و کسی نگفته است که صرف شرکت کردن زن در جاهائی که مرد هم وجود دارد حرام است. آیا تحصیل زن، فن و هنر آموختن زن و بالاخره تکمیل استعدادهائی که خداوند در وجود او نهاده است حرام است؟ باز جواب منفی است.
فقط دو مسأله وجود دارد، یکی اینکه باید پوشیده باشد و بیرون رفتن به صورت خودنمائی و تحریک آمیز نباشد.
و دیگر اینکه مصلحت خانوادگی ایجاب می کند که خارج شدن زن از خانه توأم با جلب رضایت شوهر و مصلحت اندیشی او باشد.

البته مرد هم باید در حدود مصالح خانوادگی نظر بدهد نه بیشتر. گاهی ممکن است رفتن زن به خانه اقوام و فامیل خودش هم مصلحت نباشد. فرض کنیم زن می خواهد به خانه خواهر خود برود و فی المثل خواهرش فرد مفسد و فتنه انگیزی است که زن را علیه مصالح خانوادگی تحریک می کند. تجربه هم نشان می دهد که اینگونه قضایا کم نظیر نیست. گاهی هست که رفتن زن حتی به خانه مادرش نیز برخلاف مصلحت خانوادگی است، همینکه نفس مادر به او برسد تا یک هفته در خانه ناراحتی می کند، بهانه می گیرد، زندگی را تلخ و غیر قابل تحمل می سازد. در چنین مواردی شوهر حق دارد که از این معاشرت های زبانبخش - که زیانش نه تنها متوجه مرد است، متوجه خود زن و فرزندان ایشان نیز می باشد - جلوگیری کند. ولی در مسائلی که مربوط به مصالح خانواده نیست دخالت مرد مورد ندارد.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

اسلام به زن شخصیت حقوقی داد، تعدد زوجات را به شکل حرمسراداری و بدون قید و شرط و حد را منسوخ ساخت، آن را تحت شرائطی بر اساس تساوی‏ حقوق زنان و امکانات مرد و در حدود معینی که ناشی از یک ضرورت اجتماعی‏ است مجاز دانست.
عاریه دادن زن، فرزند استلحاقی، ازدواج نیابی، ازدواج با محارم، ولایت شوهر بر زن را منسوخ ساخت.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

" تک همسری " طبیعی ترین فرم زناشوئی است. در تک همسری روح‏ اختصاص، یعنی مالکیت فردی و خصوصی که البته با مالکیت خصوصی ثروت‏ متفاوت است، حکمفرما است. در تک همسری هر یک از زن و شوهر احساسات و عواطف و منافع جنسی دیگری را " از آن " خود و مخصوص شخص‏ خود میداند. نقطه مقابل تک همسری، " چند همسری " یا زوجیت اشتراکی است. چند همسری یا زوجیت اشتراکی به چند شکل ممکن است فرض شود:

کمونیسم جنسی
یکی اینکه اختصاص در هیچ طرف وجود نداشته باشد، نه مرد به زن معین‏ اختصاص داشته باشد، و نه زن مخصوص مرد معین باشد، این فرض همان است‏ که از آن به کمونیسم جنسی تعبیر میشود. کمونیسم جنسی مساوی است با نفی‏ زندگی خانوادگی. تاریخ و حتی فرضیات مربوط به ما قبل تاریخ، دوره‏ای را نشان‏ نمیدهد که در آن دوره بشر به کلی فاقد زندگی خانوادگی بوده و کمونیسم جنسی‏ بر آن حاکم بوده است.
آنچه را به این نام خوانده‏اند و مدعی هستند که در میان بعضی از مردمان وحشی وجود داشته، حالت متوسطی بوده میان زندگی‏ اختصاصی خانوادگی و کمونیسم جنسی. می گویند در بعضی قبائل چند برادر مشترکا با چند خواهر ازدواج می کرده‏اند، یا گروهی از مردان یک طائفه‏ بالاشتراک با گروهی از زنان طائفه دیگر ازدواج می‏کرده‏اند.
افلاطون در نظریه " حاکمان فیلسوف و فیلسوفان حاکم خود برای این طبقه اشتراک خانوادگی را پیشنهاد می کند، و چنانکه می دانیم برخی از رهبران کمونیسم در قرن 19 نیز اینچنین پیشنهادی نمودند.

چند شوهری
شکل دیگر چند همسری چند شوهری است، یعنی اینکه یک زن در آن واحد بیش از یک شوهر داشته باشد. ویل دورانت می گوید: این کیفیت در قبیله تودا و بعضی از قبایل تبت قابل مشاهده است. اشکال عمده و اساسی که چند شوهری بوجود می‏آورد و همان بیشتر سبب شده‏ که این رسم عملا موفقیتی نداشته باشد، اشتباه انساب است،.
در این نوع زناشوئی رابطه پدر با فرزند عملا نامشخص است، همچنانکه در کمونیسم جنسی نیز رابطه پدران با فرزندان نامشخص است و همان طوری که کمونیسم جنسی نتوانست برای خود جا باز کند، چند شوهری نیر نتوانست مورد پذیرش یک اجتماع واقعی بوده باشد، زیرا زندگی خانوادگی و تأسیس آشیانه برای نسل آینده و ارتباط قطعی میان نسل گذشته و آینده، خواسته غریزه و طبیعت بشر است.
چند شوهری‏ نه تنها با طبیعت انحصار طلبی و فرزند دوستی مرد ناموافق است، با طبیعت زن نیز مخالفت دارد. تحقیقات روانشناسی ثابت کرده است که زن‏ بیش از مرد خواهان تک همسری است.

تعدد زوجات
شکل دیگر و نوع دیگر چند همسری، چند زنی یا تعدد زوجات است. چند زنی یا تعدد زوجات، بر خلاف چند شوهری و کمونیسم جنسی، رواج و موفقیت‏ بیشتری داشته است. نه تنها در میان قبائل وحشی وجود داشته است، بسیاری از ملل متمدن نیز آن را پذیرفته‏اند. گذشته از عرب جاهلیت، در میان مردم قوم یهود و ملت ایران در زمان ساسانیان و بعضی ملل دیگر این‏ رسم و قانون وجود داشته است.
اسلام چند زنی را، برخلاف چند شوهری، به کلی نسخ و لغو نکرد، بلکه‏ آنرا تحدید و تقیید کرد، یعنی از طرفی نامحدودی را از میان برد و برای‏ آن حداکثر قائل شد که چهارتاست، و از طرف دیگر برای آن قیود و شرائطی‏ قرار داد و به هر کس اجازه نداد که همسران متعدد انتخاب کند.

عجیب این است که در قرون وسطی از جمله تبلیغاتی که به ضد اسلام میکردند این بود که می گفتند پیامبر اکرم برای اولین بار رسم تعدد زوجات را در جهان اختراع کرد!. و مدعی بودند شالوده اسلام تعدد زوجات است و علت‏ پیشرفت سریع اسلام در میان اقوام و ملل گوناگون اجازه تعدد زوجات است، و هم ادعا میکردند که علت انحطاط مشرق زمین نیز تعدد زوجات است.

ویل دورانت در جلد اول تاریخ تمدن صفحه 61 می گوید: علمای دینی در قرون وسطی چنین تصور می‏کردند که تعدد زوجات از ابتکارات پیغمبر اسلام‏ است، در صورتی که چنین نیست، و چنانکه دیدیم در اجتماعات ابتدائی جریان چند همسری بیشتر مطابق آن بوده است. گوستاولوبون نیز در تاریخ تمدن صفحه 507 می گوید: نویسندگان اروپا تعدد زوجات را شالوده مذهب اسلام دانسته و در انتشار دیانت اسلام و تنزل و انحطاط ملل شرقی، آن را علة العلل قرار داده اند.
آنها علاوه بر همه اعتراضات، نسبت به زنان مشرق هم ابراز همدردی نموده اند من جمله اظهار می کنند که آن زنان بدبخت را زیر پنجه خواجه سرایان، سخت و شدید در چهار دیوار خانه مقید نگه داشته اند و به مجرد حرکت مختصری که موجب رنجش و عدم رضایت خانه خدایان شود حتی ممکن است آنها را با کمال بیرحمی اعدام کنند.

ولی تصور مزبور از جمله تصوراتی است که هیچ مدرک و اساسی برای آن نیست. اگر خوانندگان این کتاب از اهل اروپا برای مدت کمی تعصبات اروپائی را از خود دور سازند، تصدیق خواهند کرد که رسم تعدد زوجات برای نظام اجتماعی‏ شرق یک رسم عمده‏ای است که به وسیله آن، اقوامی که این رسم میان آنها جاری است روح اخلاقی ایشان در ترقی، و تعلقات و روابط خانوادگی آنها قوی و پایدار مانده و بالاخره در نتیجه همین رسم است که در مشرق اعزاز و اکرام زن بیش از اروپاست.
ما قبل از شروع به اقامه دلیل و اثبات‏ مدعای خود از ذکر این مطلب ناچاریم که رسم تعدد زوجات ابدا مربوط به اسلام‏ نیست، چه قبل از اسلام هر رسم مذکور در میان تمام اقوام شرقی از یهود، ایرانی، عرب و غیره شایع بوده است. رسم مذکور فقط بر اثر آب و هوای مشرق و در نتیجه خصائص نژادی و علل و اسباب دیگری که به طرز زندگانی مشرق مربوط بوده پیدا شده است، نه اینکه مذهب آن را آورده باشد..

" منتسکیو " و " گوستاولوبون " اصرار زیادی دارند که علل جغرافیائی‏ را در تعدد زوجات دخالت دهند. به عقیده این متفکران، آب و هوای مشرق زمین مقتضی رسم‏ تعدد زوجات بوده است. در آب و هوای مشرق زمین، زن زودتر بالغ میشود و هم زودتر پیر میشود و از این جهت، مرد به زن دوم و سوم احتیاج پیدا میکند. به علاوه مرد پرورده آب و هوای مشرق زمین، از لحاظ نیروی جنسی‏ طوری است که یک زن نمی‏تواند او را اقناع کند.

" منتسکیو " در روح القوانین صفحه 430 میگوید: قانون منع تعدد ازدواج در اروپا و مجاز کردن این عمل در آسیا مربوط به مقتضیات آب و هواست... " به هر حال باید گفت اسلام تعدد زوجات را ابتکار نکرد، بلکه آن را از طرفی محدود ساخت و برای آن حداکثر قائل شد، و از طرف دیگر قیود و شرائط سنگینی‏ برای آن مقرر کرد. اقوام و مللی که به دین اسلام گرویدند غالبا در میان‏ خودشان این رسم وجود داشت و به واسطه اسلام مجبور بودند حدود و قیودی را گردن نهند.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

اخلاق جنسی قسمتی از اخلاق به معنی عام است. شامل آن عده از عادات و ملکات و روشهای بشری است که با غریزه جنسی بستگی دارد. حیاء زن از مرد، غیرت ناموسی مرد، عفاف و وفاداری زن نسبت به شوهر، ستر عورت، ستر بدن زن از غیر محارم، منع زنا، منع تمتع نظری و لمسی از غیر همسر قانونی، منع ازدواج با محارم، منع نزدیکی با زن در ایام عادت، منع نشر صور قبیحه، تقدس یا پلیدی تجرد، جزء اخلاق و عادات جنسی بشمار می روند. اخلاق جنسی به حکم قوت و قدرت فوق العاده غریزه که این قسمت از اخلاق بشری وابسته به آن است، همواره مهمترین بخشهای اخلاق به شمار می رفته است. امروز بحثی مطرح است که بشر در زمینه اخلاق جنسی چه راهی را بایست پیش بگیرد که به سرمنزل سعادت نائل آید؟ آیا اخلاق جنسی قدیم را باید حفظ کرد و یا باید آنرا در هم ریخت و اخلاق نوین جایگزین آن ساخت.

ویل دورانت، با اینکه ریشه اخلاق را نه طبیعت، بلکه پیش آمدهائی که احیانا تلخ و ناگوار و ظالمانه بوده است می داند مدعی است که این اخلاق هر چند معایبی دارد اما چون مظهر انتخاب اصلح در مسیر تکامل است بهتر این است حفظ شود.
فروید و اتباع وی عقیده دیگری دارند، مدعی هستند که اخلاق کهن را در امور جنسی باید واژگون کرد و اخلاق جدیدی را جایگزین آن نمود. به عقیده فروید و اتباع وی، اخلاق جنسی کهن بر اساس محدودیت و ممنوعیت است و آنچه ناراحتی بر سر بشر آمده است از ممنوعیتها و محرومیتها و ترسها و وحشتهای ناشی از این ممنوعیتها که در ضمیر باطن بشر جایگزین گشته آمده است.
برتراند راسل نیز در اخلاق نوینی که پیشنهاد می کند همین مطلب را اساس قرار می دهد. او به عقیده خود در زمینه اخلاق جنسی از منطقی دفاع می کند که در آن احساساتی از قبیل احساس شرم، احساس عفاف و تقوا، غیرت (حسادت از نظر او) و هیچ گونه احساس دیگری از این گونه که وی و امثال او آنها را تابو " می خوانند وجود نداشته باشد. معانی و مفاهیمی از قبیل زشتی، بدی، رسوائی در آن راه نیابد، فقط متکی به عقل و تفکر بوده باشد. محدودیت جنسی را فقط آنقدر می پذیرد که در مورد ممنوعیتهای غذائی قابل پذیرش است. وی در کتاب " جهانی که من می شناسم " در فصل مربوط به اخلاق تابو در پاسخ پرسشی که از وی می شود به اینکه: " آیا هیچ گونه پند و اندرزی برای کسانی که بخواهند درباره امور جنسی خط مشی درست و عاقلانه ای در پیش گیرند دارید؟ " می گوید: ".. بالاخره لازم است که مسئله اخلاق جنسی را هم مانند سایر مسائل مورد بررسی قرار دهیم. اگر از انجام عملی زیانی متوجه دیگران نشود دلیلی نداریم که ارتکاب آنرا محکوم کنیم".

اشکال در پاسخ پرسش دیگر به اینکه: " بنا به عقیده شما باید هتک عصمت را محکوم ساخت ولی شما اعمال منافی عفت معمولی را چنانچه خسارتی بار نیاورد محکوم نمی کنید؟ " می گوید: " بله همین طور است، ازاله (از بین بردن) عصمت (بکارت) یک تجاوز جسمی در میان افراد است، اما اگر با مسائل اعمال منافی عفت مواجه شدیم آنوقت باید موقعیت را در نظر گرفت و ملاحظه کرد در چنین موقعیت حساس دلائلی برای ابراز مخالفت وجود دارد یا نه؟ "
طرفداران اخلاق جنسی نوین نظرات خود را بر سه اصل مبتنی کرده اند:
1- آزادی هر کسی تا آنجا که مخل به آزادی دیگران نباشد باید محفوظ بماند.
2- سعادت بشر در گرو پرورش تمام استعدادهائی است که در وجود وی نهاده شده است، خودپرستی و بیماریهای ناشی از آن مربوط به آشفتگی غرائز است. آشفتگی غرائز از آنجا ناشی می شود که میان غرائز تبعیض شود، بعضی ارضاء و اشباع و بعضی دیگر همچنان ارضاء نشده باقی بمانند. به این ترتیب برای اینکه انسان به سعادت زندگی نائل آید باید تمام استعدادهای او را متساویا پرورش و توسعه داد.
3- رغبت بشر به یک چیز در اثر اقناع و اشباع کاهش می یابد و در اثر امساک و منع، فزونی می گیرد برای اینکه بشر را از توجه دائم به امور جنسی و عوارض ناشی از آن منصرف کنیم یگانه راه صحیح آن است که هر گونه قید و ممنوعیتی را از جلو پایش برداریم و به او آزادی بدهیم. شرارتها و کینه ها و انتقامها همه ناشی از اخلاق خشن جنسی است.

باید توجه داشته باشید که همه مواد اصلاحی در اخلاق نوین جنسی غرب برمحور شکستن قیود کهن و رفع منعها و محدودیتهای قانونی گذشته می چرخد. اولین موضوعی که مورد توجه قرار گرفته است کامیابی آزادانه زنان و مردان از معاشرت های لذت بخش جنسی است و به عبارت دیگر آزادی عشق است. می گویند زن و مرد نه تنها قبل از ازدواج باید از معاشرتهای لذت بخش آزادانه جنسی بهره مند باشند، بلکه ازدواج نیز نباید مانعی در این راه بشمار آید، زیرا فلسفه ازدواج و انتخاب همسر قانونی اطمینان پدر است به پدری خود نسبت به فرزندی که از زن معینی بدنیا می آید. این اطمینان را با بکار بستن داروهای ضد آبستنی که مخصوصا پیشرفت طب امروز آنها را به بشر ارزانی داشته است می توان بدست آورد. بنابراین هر یک از زن و مرد می توانند علاوه بر همسر قانونی، عشاق و معشوقه های فراوانی داشته باشند. زن مکلف است که در حین آمیزش با عشاق خود از داروی ضد آبستنی استفاده کند و مانع پیدایش فرزند او گردد، ولی هر گاه تصمیم گرفت که صاحب فرزند گردد الزاما باید از همسر قانونی خود استفاده کند.

کمونیسم جنسی " تنها از آن نظر قابل عمل نیست که رابطه نسلی را میان پدران و فرزندان قطع می کند. بشر از اعتماد نسلی نمی تواند صرف نظر کند. هر پدری می خواهد فرزند خود را بشناسد و هر فرزندی می خواهد بداند از کدام پدر پیدا شده است. فلسفه ازدواج و انتخاب همسر قانونی همین است و بس، اختصاص جنسی را به همین اندازه باید محدود کرد و با تأمین رابطه نسلی به وسیله فوق موجبی برای تحدید بیشتر وجود ندارد.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

معناى لغوىِ انفال


در قرآن ‏مجيد، در چند مورد، به كلمه‏هايى كه از واژه «نفل» مشتق شده است، برمى‏خوريم. سوره هشتم قرآن نيز «انفال» نامگذارى شده و در ابتداى آن، آمده است: «يَسئلُونَك عَن‏الأنفالِ، قُلِ‏الأنفال لِلّهِ وللّرسُولِ...» و در سوره اسراء مى‏خوانيم: «ومِنَ اللَيل فَتَهَجّد بِهِ نافلةً»(سوره اسراء ، آيه 79). همچنين در سوره انبياء آمده است: «وَ وَهَبنالَهُ اسحاقَ وَ يعقُوبَ نافلةً و كُلاًّ جَعَلنا صالِحينَ»(انبیاء ، آيه 72).فقها در كتاب‏هاى استدلالى فقهى، مبحثى را به موضوع «انفال» اختصاص داده و درباره آن به بحث و بررسى پرداخته‏اند. در اخبار هم در موارد فراوانى، از «نَفل» و «أنفال» سخن به ميان آمده و احكامى بر آن مترتب شده‏است؛ مثلاً اسحاق بن عمّار مى‏گويد: «سَألتُ ابا عبداللّه(ع) عَنِ‏الأنفالِ...». و محمّدبن مسلم روايت كرده‏است: از حضرت باقر(ع) شنيدم كه فرمود: «اَلأنفالُ هُوَالنَّفلُ...».این نمونه‏اى است از كاربرد گسترده اين واژه و مشتقات آن، در كتاب و سنّت.


در منابع معتبر لغت آمده است: «نَفَل» به معناى غنيمت و بخشش، و جمع آن، «أنفال و نِفال» است. «نَفَلَ، نَفّلَ و أنفلَ» يعنى غنيمت را به او داد. در برخى موارد، تنفيل به معناى برترى‏دادن و جايز شمردن تصرّف در غنيمت، براى ديگران مى‏آيد. تنفيلِ امام، يعنى وى غنيمتى را كه سربازان به‏دست آورده‏اند، در اختيارشان قرار دهد. در قرآن كريم انفال به معناى غنايم آمده است.«نفل» و كلماتى كه از اين ماده مشتق شده، به معنى زايد بودن بر اصل، هبه، كار غير واجب، نوه، سه‏شبى كه پس از سه‏شب اوّل ماه است، يك نوع زينت براى زنان و نيز به معنى نفى و دور كردن و مانند اينها آمده است. از اين معانى چنين بر مى‏آيد كه بر هر شى‏ء زايد بر استحقاق و مورد نظر، و بر هر امرى كه خارج از روش عرف و غير حتمى باشد و به‏گونه‏اى در خور استحقاق نباشد، «نفل» اطلاق مى‏شود.در معانى «غنم» و «غنيمت» گفته‏اند: غنم و غنيمت به معنى دست يافتن و رسيدن و ظفر يافتن به چيزى بدون مشقّت و رنج است. از بررسى مفاهيم آن چنين بر مى‏آيد كه قدر جامع آن معانى اين است: به هر شى‏ء كه به تصرّف كسى در آيد و عايد وى گردد، بدون اين‏كه در ازاى آن عوضى بدهد، و در برخى موارد بدون اين‏كه رنجى تحمّل نمايد و خارج از انتظار باشد، «غنم» و «غنيمت» گفته مى‏شود.


در قرآن‏مجيد، آياتى چند درباره أنفال و غنايم است. يكى ازآنها آيه «يَسئلُونكَ عَنِ الأَنفال...» است كه در آغاز سوره «الأنفال» مى‏باشد. اين آيه و بيش‏تر آيات سوره أنفال، مربوط به‏غزوه بدر و وقايع و قضايايى است كه در ارتباط با آن غزوه رخ داده است. به‏همين جهت ابن‏عبّاس اين سوره را «سوره بدر» نام نهاده است‏.از اين آيه چنين برمى‏آيد كه غنايم جنگى ملك هيچ‏كس نيست و به خدا و رسولش اختصاص دارد؛ بنابراين مضمون اين آيه با آيه «و اعلموا انّما غنمتم من شى‏ءٍ فأَنّ لِلَّه خُمُسَهُ...»(انفال ، 41) و هم چنين با مفاد آيه «فَكُلوا مِمّا غَنِمتُم حَلالاً طيّباً»(انفال ، 69) كه هر دو نيز در سوره الأنفال مى‏باشد، منافات دارد، زيرا آيه اوّل سوره «الأنفال» دلالت دارد كه غنايم از آن خدا و رسول است و دو آيه ديگر اين معنى را نفى مى‏كند؛ به همین جهت هريك از مفسّران راهى را براى جمع بين اين آيات برگزيده‏اند از جمله:


الف - از سعيد بن جبير و مجاهد و ابن عباس و عكرمه نقل شده كه: آيه أنفال به آيه خمس نسخ شده است. و نيز از سُدّى و عامر و شعبى و جُبَّائى اين قول نقل شده است‏(الدرالمنثور، ذيل سوره أنفال، آيه 2). اين قول مردود شناخته شده، زيرا وقوع نسخ در قرآن كريم بسيار نادر است و جز با دليل قاطع نمى‏توان آيه‏اى را منسوخ دانست.


ب - گروهى از فقهاى مالكيّه گفته‏اند: آيه أنفال نسخ نشده و پيامبر اكرم(ص) مى‏تواند در تمام غنايم تصرّف نمايد و درباره آن اختيار تامّ دارد و بعد از پيغمبر هم امام مسلمانان مى‏تواند به‏هر نحو كه صلاح بداند آنها را به‏مصرف برساند.دليل ايشان، قضيه فتح مكّه و غزوه حنين است؛ زيرا هنگامى كه مسلمانان مكّه را فتح نمودند، رسول‏خدا اموال اهل مكّه و خود آنان را مورد عفو قرار داد و فرمود: «أنتُمُ‏الطُّلقَاءُ»( نساء آيه 11). غنايم غزوه حنين را نيز به قريش مخصوص گردانيد و براى انصار با آن كه در آن غزوه شركت داشتند، سهمى معيّن نكرد.


كسانى كه قول مالكيّه را قبول ندارند، به‏استدلال ايشان چنين جواب داده‏اند كه سرزمين مكّه مفتوح‏العنوه نيست تا بتوان ثروت منقول اهالى را تصاحب نمود و اراضى‏شان را جزو اموال عمومى مسلمانان قرار داد.موضوع غزوه حنين هم‏چنين بود كه انصار مى‏گفتند: ما در اين جنگ بسيار فعّاليت نموده‏ايم و از شمشيرهامان خون مى‏چكد، سزاوار نيست كه از غنايم بى‏بهره باشيم. رسول‏خدا در جوابشان فرمود: قريش با متاع دنيا به‏خانه‏هاى خود برمى‏گردند و شما با پيغمبر خدا؛ يعنى شما خشنودى رسول‏خدا را فراهم آورده‏ايد. انصار چون اين سخن را از پيغمبر خدا شنيدند راضى شدند و از حقّ خود گذشتند.

....


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

در مورد فلسفه حرمت ربا وجوهی گفته شده است از جمله:
الف - ربا مانع احسان و استفاده محتاجان از دیگران است، ربا استفاده از احتیاج دیگران است، اسلام می خواهد در زمینه احتیاجات، افراد به یكدیگر احسان كنند. این نكته همان است كه در روایات آمده است ولی اگر علت، منحصر به این باشد باید ربای به اصطلاح انتاجی و تجاری اشكال نداشته باشد. اساس سرمایه داری بر ربای انتاجی است.

ب - قطع رابطه ثروت و كار. كسی كه منافع از پول می گیرد ثروتی در اختیار می گیرد كه كار نكرده است جواب این است كه صرف قطع رابطه ثروت و كار اگر مستلزم استثمار یا ترجیح بلا مرجح و مزاحمت آزادی دیگران نباشد اشكال ندارد. اگر كسی ادعا كند كه ربا خواری استثمار است دلیل علیحده است كه در بند "د " خواهیم گفت. به علاوه بحث ما در نظر اسلام است در حرمت ربا. اسلام در موارد زیادی مانند مال الاجاره و سود مضار به، سود كار نكرده را تجویز كرده بلكه در ارث اصل مال نیز (نه تنها سود) كار نكرده است. پس نظر اسلام در حرمت ربا به این جهت نیست اگر گفته شود اجاره و مضاربه قطع رابطه ثروت و كار نیست بلكه ثروتی است كه مع الواسطه ناشی از كار است، در جواب گفته می شود كه این حرف را در باب پول می توان گفت: ربا اجاره پول است، اگر خود پول مشروع باشد، اجاره اش نیز باید مشروع باشد. اگر گفته شود كه اجاره و مضاربه با ربا این تفاوت را دارند كه در اجاره استهلاك عین است و مال الاجاره به ازاء عمل متراكم است كه مستهلك می شود و هم ضمان عین بر مالك است و در مضاربه ضمان بر مالك است و به علاوه در مضاربه سود قطعی نیست، جواب این است كه این تفاوت هست ولی این تفاوت سبب نمی شود كه در اجاره و مضاربه قطع رابطه ثروت و كار نباشد و در ربا باشد. اگر قطع رابطه ثروت و كار هست، در هر دو هست و اگر نیست در هر دو نیست. از لحاظ سودی كه عاید می شود تفاوتی نیست. تفاوت از لحاظ این است كه در ربا عین مال و همچنین سود آن تضمین شده ولی در اجاره و مضاربه عین تضمین نشده و در مضاربه سود هم تضمین نشده، و در اجاره استهلاك و فرسودگی عین هم هست. به هر حال از لحاظ قطع رابطه ثروت و كار در سودی كه از ربا یا اجاره و مضاربه حاصل می شود تفاوتی نیست. به همین دلیل تمسك به اصل «لیس للانسان الا ما سعی؛ و برای انسان جز آنچه در آن تلاش کرده است، نیست» (نجم/39) در اینجا بی مورد است.

ج - ربا سبب می شود كه صاحب پول كار نكند و قوای انسانی او معطل بماند و از این نظر ركود اقتصادی پیدا شود. جواب این است كه درست است كه كار یك وظیفه اجتماعی است نه یك وظیفه شخصی، برای فرد در زمینه احتیاج مادی، اسلام نیز كار را لازم می داند، اما اگر این جهت را علت ممنوعیت ربا بدانیم باید مالكیت زائد بر احتیاج روزمره را ممنوع بشماریم، باید مالكیت ثروت به قدری كه صاحب آن بتواند آسوده بنشیند و تدریجا از آن مصرف كند تا تمام شود و یا آن را به صورت مال المضاربه یا به صورت مستغلات درآورد، ممنوع باشد. اگر قانونی از این نظر ربا را ممنوع بشمارد باید همه آنها ممنوع باشد تا هر كسی اجبارا كار كند و نیروهای انسانی اجتماع به این وسیله به كار بیفتد. اما می دانیم نه این كار ضرورت دارد و نه با نظر اسلام كه مالكیت را اگر اسبابش مشروع باشد تحدید نمی كند و به علاوه استفاده از مستغلات و مال المضاربه را جایز می داند منطبق است. خلاصه اینكه آنچه مسلم است اسلام نمی خواهد مردم را از راه اجبار اقتصادی به كار وادار كند.

د - ربا سبب می شود كه طبقه مولد از بین برود زیرا ربا سبب می شود اجتماع منقسم شود به دو طبقه: طبقه مولد و طبقه غیر مولد، و چون ربا سبب می شود كه طبقه مولد آنچه تولید می كند به طبقه غیر مولد بدهد، خود این طبقه ضعیف می شود و در نتیجه اجتماع منهدم و اقتصاد راكد می شود و ثروت اجتماعی از میان می رود. جواب این است كه اگر سود به شكل اجحاف در نیاید و از قانون عرضه و تقاضا سوء استفاده نشود، و خصوصا اگر دولت نظارت كند و یا خود با سود كمی ربا بدهد نه تنها سبب ضعف و نابودی طبقه مولد نمی شود (بلكه) سبب می شود كه طبقه مولد به واسطه دریافت ثروت با سود كم نیرو بگیرد. به علاوه عین این بیان در اجاره و مضاربه و بلكه در خرید و فروشهای تحكم آمیز تجار نیز هست. حل همه اینها به این است كه شارع اجازه می دهد كه بر نرخها و از آن جمله نرخ بهره نظارت شود به علاوه اگر اجازه ربا داده نشود، در صورتی كه عملا هیچكس قرض الحسنه به عنوان سرمایه نمی دهد، تمام كارها فلج می شود.

ه - ربا یكی از شئون سرمایه داری است یعنی از شئون اینكه برای بعضی از افراد به جای خودشان سرمایه كار كند. كار كردن سرمایه اگر توام بشود با كار سرمایه دار لازم می آید عدم مساوات افراد در ثروت، زیرا یكی تنها خودش كار می كند و دیگری هم خودش و هم سرمایه اش، و تدریجا تعادل اجتماعی به كلی به هم می خورد، و اگر كار نكند، عدم مساوات از این جهت لازم می آید كه بعضی كار می كنند و نان می خورند و بعضی بی كار می گردند و نان می خورند. جواب این است اما كار سرمایه و منفعت خود سرمایه مشروع را خوردن غیر عادلانه نیست و فاصله طبقاتی تا آنجا كه به شخصیت افراد مستند باشد عیب ندارد و اما بی كاری را از طریق اجبار اقتصادی نباید حل كرد. به علاوه تحریم ربای اسلامی را نمی توان با این علت توجیه كرد زیرا اسلام بعضی از اقسام سرمایه داری را تجویز می كند.

و - این است كه ربا عملا و واقعا دزدی است. پول نمی تواند پول بزاید زیرا خاصیت واقعی پول جز واسطه مبادله بودن نیست، جز اینكه در گردش باشد نیست، پول فی حد ذاته منافعی ندارد، عقیم است مسئله عمده در باب ربا همین است. براینبیان نیز می توان ایراد گرفت كه: اولا خود همین واسطه واقع شدن خاصیتی است و بزرگترین خاصیتها است، ارزش پول در سلسله معلولات مبادله است. كسی كه پول را به قرض می دهد می خواهد این خاصیت را كه خود می تواند از آن استفاده كند در اختیار دیگری بگذارد. پول معنی حرفی است، ولی همین معنی حرفی را در اختیار دیگری قرار می دهد. ما نمی گوئیم جریان " ك پ ك " تبدیل شود به جریان " پ پ " بلكه می گوئیم جریان " ك پ ك " ادامه پیدا می كند و به شكل " پ ك پ " در می آید كه پول كوچكتر مبدأ است و پول بزرگتر منتها. همین را در اختیار دیگری قرار می دهد ولی این ایراد وارد نیست زیرا اینكه گفته می شود پول مولد نیست، پول معنی حرفی است، به معنی این است كه پول فقط واسطه در مبادله است و خود مبادله فی حد ذاته ایجاد ارزش نمی كند خواه منشأ ارزش را كار بدانیم یا فایده و اثر و یا چیز دیگر، یعنی دو كالا كه در مقابل هم قرار می گیرند و مبادله می شوند به سبب مبادله ارزش بیشتری پیدا نمی كنند. پول نیز كه واسطه میان دو مبادله است، یعنی مبادله كالا به كالا را به وسیله مبادله كالا پول، پول كالا، آسان می كند ارزشی ایجاد نمی كند. این مطلب در مبادله های عادی كه در زمینه های احتیاجات شخصی صورت می گیرد، یعنی مولد یك كالا با وساطت پول، كالای دیگری به چنگ می آورد خیلی روشن است. اما در مبادله های غیر معمولی یعنی مبادله های تجاری كه در واقع جریان به شكل " پ ك پ " است یعنی برای تاجر پول اصالت دارد، جریان از پول كوچك آغاز و به پول بزرگتر ختم می شود و در حقیقت " ك " رابط و معنی حرفی میان دو " پ " است، زیرا تاجر به خاطر احتیاج شخصی كالائی را نه می خرد و نه می فروشد، بلكه او سرمایه داری است كه برای ازدیاد سرمایه و پول كالا را خرید و فروش می كند، در اینگونه مبادله ها ممكن است كسی ادعا كند كه خود پول مولد است، و به عبارت دیگر خود مبادله مولد است، پس پول نیز می تواند مولد باشد، پس پول عقیم نیست، پس گرفتن منافع و بهره پول، دزدی و استثمار نیست.

این مطلب نیز جواب دارد. ما صحت مبادلات تجاری و سرمایه داری تجاری را منكر نیستیم. ما قبول داریم كه در مبادلات تجاری هدف تاجر این نیست كه به وسیله پول كالائی را به كالائی دیگر تبدیل كند. بلكه هدفش این است كه به وسیله كالا پول كوچكتر را به پول بزرگتر تبدیل كند، یعنی جریان تجاری " پ ك پ " است. در عین حال هیچیك از اینها دلیل نمی شود كه پول مولد باشد، یعنی صحت و مشروعیت معاملات تجاری بر اساس مولد بودن پول یا مبادله نیست، بر اساس دیگر است. توضیح آنكه همان طوری كه كار مجسم یعنی كالا قابل مبادله است مثل اینكه دهقان گندم تولید می كند و آن را با روغن مبادله می كند، خود كار نیز قابل مبادله است، مانند كاری كه شخصی روی ماده ای كه به دیگری تعلق دارد انجام می دهد و در عوض مزد می گیرد، مانند خیاط و عمله. (تاجر از یك نظر مزد كار خود را می گیرد) مزد گرفتن، مبادله خود كار است با پول نه مبادله اثر كار. مقدمه دیگر اینكه آن كسی كه كاری می كند و خود كار را مبادله می كند (كارگر روزمزد) و همچنین كسی كه اثر كار خود را مبادله می كند (مثل خیاط)، گاهی به كمك ابزار و وسیله یعنی به كمك مقداری ثروت، كار خود را انجام می دهد، مثل تیشه هیزم شكن، و گاهی بدون كمك، و نیز گاهی این كار را بر روی یك ماده خامی از خود انجام می دهد و گاهی روی ماده غیر، مثل نخ رشته شده نخریس كه بر روی ماده خام صورت گرفته است. آن كسی كه اثر كار را مبادله می كند در حقیقت به واسطه كار خود بر روی ماده بخصوصی بر ارزش آن ماده می افزاید و آن را به بازار می آورد حالا اگر كسی آن قدرت و توانائی را داشت كه با كار خود زیادتر از احتیاجات شخصی خود را تأمین كند، یعنی كار خود را و یا اثر كار خود را به بازار ببرد و یا آن كالای زائد بر میزان احتیاج را ذخیره كند و یا با جریان و پیدایش پول، با آن، پول برای ذخیره تهیه كند، نمی توان گفت فی حد ذاته عمل نا مشروعی انجام داده است. به عبارت دیگر اگر جریانی به این صورت باشد: كار، پول، كه پول محصول از كار را برای ذخیره می خواهد فی حد ذاته مانعی ندارد.

در تجارت هدف تاجر البته افزایش پول است، افزایش ذخیره و سرمایه است. اما اگر فرض كنیم كار تاجر فقط مبادله است و بس، یعنی روی كالاها هیچ كار و ابتكاری انجام نمی دهد، و اینچنین عمل هرگز سودی در بر ندارد مگر از طریق دزدی یعنی از این طریق كه كالائی را كمتر از ارزش واقعی بخرد و یا بیشتر از ارزش واقعی بفروشد و یا از طریق نوسانات تصادفی بازار، كه البته این نوسانات دو طرف دارد، ورشكست هم دارد. تجارت مشروع آنگاه است كه تاجر عملا و واقعا واسطه باشد میان تولید كنندگان و مصرف كنندگان، یعنی كاری در واقع روی كالا صورت می دهد و یا ابتكاری به خرج می دهد. پس تاجر اگر فقط كارش مبادله باشد، از مبادله، ثروت مشروعی اضافه نمی شود، مبادله ایجاد ارزش نمی كند. ظاهرا علت اینكه بیع قبل القبض جایز نیست و علت اینكه «كل مبیع تلف قبل قبضه فهو من مال بایعه»: (هر کالایی که قبل از تحویل گرفتن از فروشنده طلب شود، تلف آن به حساب فروشنده است) همین است كه تجارت باید بر مبنای كاری بر روی سرمایه استوار باشد نه صرف دست به دست كردن و مبادله كه اثری جز گران كردن بی جهت كالا ندارد. از اینجا معلوم می شود كه چنین نیست كه خود به خود جریان " پ ك پ " بتواند پول كوچكتر را تبدیل به پول بزرگتر كند، مگر آنكه " ك " كه در وسط واقع شده است تغییر حالت بدهد. اگر كالا تغییر حالت داد معلوم می شود كه " پ " كوچك قادر نیست تبدیل شود به " پ " بزرگتر و كالا فقط رابط باشد. این كالا است كه توانسته است به واسطه مقداری كار، ارزش اضافه كند و " پ " كوچك را به " پ " بزرگتر تبدیل كند همین كه معلوم شد در سرمایه های تجاری نیز پول - با اینكه كالا رابط می شود - قادر به ایجاد اضافه ارزش نیست، پس به طریق اولی وقتی كه كالا رابط نباشد و جریان " پ پ " باشد كه مسئله ربا است قادر به تولید نیست.

 

تاثیر ریا بر بطلان اعمال
در روایت است که اگر انسان عمل خیر انجام بدهد ملائکه ای هستند که این عمل خیر را بالا می برند و اگر عمل شر انجام بدهد آن را پایین می برند. معلوم می شود اعمال خیر انسان به یک سو می رود و اعمال شر انسان به سوی دیگر. در حدیث است که انسان عملی را ابتدا برای خدا انجام می دهد، این عملش می رود - به تعبیر قرآن - به علیین یعنی آن بالا بالاها، عملش خالص است یعنی ابتدا که عمل را انجام داده خالصا مخلصا انجام داده و عمل هم بالارفته. (البته این بالا و پایین معلوم است که بالا و پایین به شکل دیگری است) بعد وسوسه نفس سبب می شود که یکدفعه انسان بعد از عمل ریا کند یعنی بعد از عمل برای مردم بازگو می کند که بله، خدا به ما توفیق داد ما فلان عمل را در فلان وقت انجام دادیم، فلان خیر به دست ما جاری شد. این عمل یک درجه می آید پایین. یادم نیست که در دفعه دوم یا سوم دستور می رسد آن عمل را از آنجا بردارید و در سجین - که از ماده سجن است - یعنی در آن حبس خانه قرار بدهید، یعنی یک عمل علیینی بعد از ریا و به وسیله ریا تبدیل به عمل سجینی می شود.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

لقطه
هر مالی که پیدا شود و صاحبش معلوم نباشد لقطه نامیده می شود.
1- مالی که یافته می شود و صاحبش معلوم نیست، اگر در قیمت، از یک مثقال (در حدود سه گرم و نیم) نقره کمتر باشد، بی مانع می توان برداشت و تصرف نمود و اگر قیمتش بیش تر از یک مثقال نقره باشد،‌ نباید برداشت و در صورت برداشتن،‌ تا یک سال از راه های عادی باید مالکش را جست و جو کرد و پس از یافتن، تسلیمش نمود و اگر پیدا نشد، باید از طرف وی به عنوان صدقه به فقرا داده شود.
2- اگر مالی در ویرانه ها که سکنه آن ها منقرض شده اند یا در بیغوله و زمین های بایر بی مالک یافته شود، متعلق به جوینده است. و اگر در داخل زمین ملکی پیدا شود، از مالکین سابق استفسار می شود، اگر آنان پنهان کرده باشند،‌ با دادن نشانی تسلیمشان می شود و گر نه، باز متعلق به جوینده است.
3- اگر حیوان بی صاحب پیدا شود،‌ حکم لقطه را دارد.
4- اگر بچه بی صاحب در سر راه یافته شود، به همه مسلمانان واجب کفایی است که برداشته، بزرگش کنند.
5- اگر مال دزدی به عنوان امانت به کسی سپرده شود، حکم لقطه را دارد و باید به مالک اصلی آن تسلیم شود و نمی توان به دزد رد کرد.
برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

در قرآن مجید كرارا روى مساله مبارزه با كم‏فروشى و تقلب در وزن و پیمانه تكیه و تاكید شده است. در یك جا رعایت این نظم را در ردیف نظام آفرینش در پهنه جهان هستى گذارده مى‏گوید: «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِیزانَ أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزانِ؛ ترجمه:خداوند آسمان را برافراشت و میزان و حساب در همه چیز گذاشت، تا شما در وزن و حساب تعدى و طغیان نكنید» (سوره رحمن آیه 7 و 8).

اشاره به اینكه مساله رعایت عدالت در كیل و وزن مساله كوچك و كم اهمیتى نیست، بلكه جزئى از اصل عدالت و نظم است كه حاكم بر سراسر هستى است. در جایى دیگر با لحنى شدید و تهدید آمیز مى‏گوید:« وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ الَّذِینَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ، وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ، أَ لا یَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِیَوْمٍ عَظِیمٍ؛ واى بر كم‏فروشان! آنها كه به هنگام خرید، حق خود را بطور كامل مى‏گیرند، و به هنگام فروش از كیل و وزن كم مى‏گذارند، آیا آنها گمان نمى‏كنند كه در روز عظیمى برانگیخته خواهند شد، روز رستاخیز در دادگاه عدل خدا» (سوره مطففین آیات 1- 4).

حتى در حالات بعضى از پیامبران در قرآن مجید مى‏خوانیم كه لبه تیز مبارزه آنها بعد از مساله شرك متوجه كم‏فروشى بود، و سرانجام آن قوم ستمگر اعتنایى نكردند و به عذاب شدید الهى گرفتار و نابود شدند. اصولا حق و عدالت و نظم و حساب در همه چیز و همه جا یك اصل اساسى و حیاتى است، و همان گونه كه گفتیم اصلى است كه بر كل عالم هستى حكومت مى‏كند، بنابراین هر گونه انحراف از این اصل، خطرناك و بد عاقبت است، مخصوصا كم‏فروشى، سرمایه اعتماد و اطمینان را كه ركن مهم مبادلات است از بین مى‏برد، و نظام اقتصادى را به هم مى‏ریزد.

بسیار جاى تاسف است كه گاه مى‏بینیم غیر مسلمانان در رعایت این اصل از بعضى از مسلمانان وظیفه‏ناشناس، پیشقدمترند، و سعى مى‏كنند اجناسشان را درست با همان وزن و پیمانه‏اى كه روى آن نوشته‏اند بى كم و كاست به بازارهاى‏ جهان بفرستند و اعتماد دیگران را از این راه جلب كنند. آرى آنها مى‏دانند كه اگر انسان اهل دنیا هم باشد راهش همین است كه در معامله خیانت نكند. این موضوع نیز قابل توجه است كه از نظر حقوقى كم‏فروشان ضامن و بدهكار در برابر خریداران هستند و به همین جهت توبه آنها جز به اداى حقوقى را كه غصب كرده‏اند ممكن نیست، حتى اگر صاحبانش را نشناسند باید معادل آن را به عنوان رد مظالم از طرف صاحبان اصلى به مستمندان بدهند.

نكته دیگر اینكه گاهى مساله كم‏فروشى تعمیم داده مى‏شود به گونه‏اى كه هر نوع كم‏كارى و كوتاهى در انجام وظائف را شامل مى‏شود، به این ترتیب كارگرى كه از كار خود كم مى‏گذارد، آموزگار و استادى كه درست درس نمى‏دهد كارمندى كه به موقع سر كار خود حاضر نمى‏شود و دلسوزى لازم را نمى‏كند، همه مشمول این حكمند و در عواقب آن سهیمند. البته الفاظ آیاتى كه در بالا گفته شد مستقیما شامل این تعمیم نیست، بلكه یك توسعه عقلى است ولى تعبیرى كه در سوره الرحمن خواندیم: «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِیزانَ أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزانِ» اشاره‏اى به این تعمیم دارد.

هم چنین خداوند در سوره اسراء آیه 35 در این زمینه می فرماید:«وَ أَوْفُوا الْكَیْلَ إِذا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذلِكَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً؛ و به هنگامى كه پیمانه مى‏كنید حق پیمانه را ادا نمائید و با ترازوى درست وزن كنید این براى شما بهتر و عاقبتش نیكوتر است». حكم در این آیه در رابطه با عدالت در پیمانه و وزن و رعایت حقوق مردم و مبارزه با كم‏فروشى است مى‏فرماید:" هنگامى كه با پیمانه چیزى را مى‏سنجید حق آن را اداء كنید و با میزان و ترازوى صحیح و مستقیم وزن كنید. چرا كه این كار به سود شما است، و عاقبت و سرانجامش از همه بهتر است.

قسطاس" به كسر قاف و ضم آن (بر وزن مقیاس و گاهى هم بر وزن قرآن نیز استعمال شده) به معنى ترازو است. بعضى آن را كلمه‏اى رومى، و بعضى عربى مى‏دانند، و گاهى گفته مى‏شود در اصل مركب از دو كلمه " قسط" به معنى عدل و "طاس" به معنى كفه ترازو است، و بعضى گفته‏اند" قسطاس" ترازوى بزرگ است در حالى كه" میزان" به ترازوهاى كوچك هم گفته مى‏شود. به هر حال قسطاس مستقیم ترازوى صحیح و سالمى است كه عادلانه وزن كند، بى كم و كاست!. جالب اینكه در روایتى از امام باقر (ع) در تفسیر این كلمه مى‏خوانیم: «هو المیزان الذى له لسان؛ قسطاس ترازویى است كه زبانه دارد». اشاره به اینكه ترازوهاى بدون زبانه حركات كفه‏ها را به طور دقیق نشان نمى‏دهد، اما هنگامى كه ترازو زبانه داشته باشد كمترین حركات كفه‏ها روى زبانه منعكس مى‏شود، و عدالت كاملا رعایت مى‏گردد.

کم فروشی به عنوان یكى از مفاسد اقتصادى
...


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

خداوند در سوره نساء آيات 29 تا 30 در زمینه تجارت می فرماید:« يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً (29) وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً (30)» ترجمه :هان! اى كسانى كه ايمان آورديد، اموال خود را در بين خود به باطل مخوريد، مگر آن كه تجارتى باشد ناشى از رضايت دهنده و گيرنده و يكديگر را به قتل نرسانيد، كه خداى شما مهربان است و هر كس از در تجاوز و ستم چنين كند به زودى او را در آتشى وصف ناپذير خواهيم كرد، و اين براى خدا آسان است .

در مورد این آیه روایات متعددی بیان شده است.از جمله در مجمع البيان در ذيل كلمه" بالباطل" نقل شده كه مفسرين در باره معناى آن دو قول دارند يكى از آن دو، نظريه بعضى است كه گفته‏اند منظور از آن ربا و قمار و بخس و ظلم است، آن گاه خودش اضافه كرده كه اين قول از امام باقر (ع) روايت شده « مجمع البيان ج 2 ص 81 جزء 5 چاپ حيات طبع بيروت‏». و در كتاب نهج البيان از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) روايت شده كه فرمودند: منظور از باطل قمار و سحت و ربا و سوگند است « نهج البيان‏».


و در تفسير عياشى از اسباط بن سالم روايت آورده كه گفت: نزد امام صادق (ع) بودم كه مردى وارد شد، و عرضه داشت از معناى كلام خداى تعالى كه مى‏فرمايد:« يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ» مرا خبر بده، حضرت فرمود: منظور خداى تعالى از اين باطل قمار است، و اما اينكه فرمود:«وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ» منظورش اين است كه يك فرد مسلمان به تنهايى بر انبوه مشركين حمله ببرد، و به سر زمين آنان در آيد، و در نتيجه كشته شود « تفسير عياشى ج 1 ص 235 حديث 98.».


 اين آيه شريفه در اكل به باطل عام است، و همه معاملات باطل را شامل مى‏شود، و اگر در روايات بالا نامى از خصوص قمار برده شده، به عنوان شمردن مصاديق اين اكل است، و هم چنين تفسير قتل نفس به يك تنه حمله كردن، در حقيقت تعميم آيه است نه تخصيص آن، نمى‏خواهد بفرمايد تنها اين مورد منظور است، بلكه مى‏خواهد بفرمايد همه قتل نفس‏ها و خودكشى‏ها را شامل است، حتى شامل اين قسم حمله كردن بر دشمن نيز هست. و در همان كتاب از اسحاق بن عبد اللَّه بن محمد بن على بن الحسين روايت آورده كه گفت: حسن بن زيد از پدرش از على بن ابى طالب (ع) روايت كرد كه فرمود: من از رسول خدا (ص) از مساله جبيره پرسيدم، (جبيره و باندى كه روى دست يا پاى شكسته مى‏بندند) سؤالم اين بود كه صاحب اين جبيره چگونه وضو بگيرد و اگر جنب شد چگونه غسل كند؟ فرمود: همين مقدار كافى است كه دست خود را كه به آب وضو و غسل تر شده بر روى جبيره بكشد، هم در وضو و هم در جنابت، عرضه داشتم. حال اگر اين جريان در هواى سرد و يخبندان اتفاق بيفتد، و صاحب جبيره از ريختن آب بر بدن خود بترسد چطور؟ حضرت رسول (ص) در پاسخ من اين آيه را قرائت كردند:" وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً" «تفسير عياشى ج 1 ص 236 حديث 102».


و در كتاب فقيه آمده: كه امام صادق (ع) فرمود: كسى كه خود را عمدا به قتل رساند براى هميشه در آتش جهنم خواهد ماند، چون خداى تعالى فرموده:" وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً" « فقيه ج 3 ص 374 حديث 23.». روايات به طورى كه ملاحظه مى‏كنيد معناى آيه را عموميت مى‏دهد، بطورى كه شامل به خطر انداختن خود نيز بشود، هم چنان كه ما نيز همين عموميت را از آيه استفاده كرديم و غير از آنچه از نظر شما گذشت رواياتى ديگر در معناى آن روايات هست، كه از نقل آن خوددارى شد.


و در الدر المنثور است كه ابن ماجه و ابن منذر از ابن سعيد روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: بيع صحيح تنها آن بيع و خريد و فروشى است كه با رضايت طرفين انجام گيرد « الدر المنثور ج 2 ص 144». و در همان كتاب است كه ابن جرير از ابن عباس روايت كرده كه گفت رسول خدا (ص) با شخصى معامله كرد آن گاه به طرف معامله فرمود: اختيار كن او نيز گفت اختيار كردم آن گاه فرمود: بيع چنين است « الدر المنثور ج 2 ص 144». منظور آن جناب اين بوده كه طرفين معامله ما دام كه در مجلس معامله هستند مى‏توانند و يا بگو اختيار دارند معامله را انفاذ كنند و يا فسخ كنند.

 

و در همان كتاب است كه بخارى و ترمذى و نسايى از پسر عمر روايت كرده‏اند كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود:" البيعان بالخيار ما لم يفترقا او يقول احدهما للآخر: اختر" يعنى خريدار و فروشنده ما دام كه از هم جدا نشده‏اند اختيار بر هم زدن معامله را دارند، مگر آنكه در مجلس معامله يكى به ديگرى بگويد: اختيار كن (يعنى اختيار بر هم زدن و گذراندن معامله را اعمال كن اگر مى‏خواهى بر هم بزن كه اگر بر هم نزد و فسخ نكرد معامله لازم مى‏شود يعنى ديگر حق فسخ ندارد) « الدر المنثور ج 2 ص 144».عبارت:" البيعان بالخيار ما لم يفترقا"، از طريق شيعه « فروع كافى ج 5 ص 170 حديث 6.» نيز روايت شده، و جمله آخر حديث كه فرمود:" او يقول احدهما للآخر اختر" توضيح در محقق شدن تراضى است.

به هر حال پيشوايان بزرگ اسلام به مساله تجارت اهميت فراوانى مى‏دادند، تا آنجا كه در روايت معروف اصبغ بن نباته آمده است كه مى‏گويد:از على (ع) شنيدم كه بر فراز منبر مى‏فرمود:«يا معشر التجار! الفقه ثم المتجر»:" اى گروه تجار! اول فقه بياموزيد، و سپس تجارت كنيد" و اين سخن را امام ع سه بار تكرار فرمود ... و در پايان اين كلام فرمود:«التاجر فاجر، و الفاجر فى النار، الا من اخذ الحق و اعطى الحق»:" تاجر فاجر است و فاجر در دوزخ است مگر آنها كه به مقدار حق خويش از مردم بگيرند و حق مردم را بپردازند" « كافى جلد 5 باب آداب التجارة حديث 1».


و در حديث ديگرى از امام باقر (ع ) نقل شده است: هنگامى كه امير مؤمنان على ع در كوفه بود همه روز صبح در بازارهاى كوفه مى‏آمد و بازار به بازار مى‏گشت و تازيانه‏اى (براى مجازات متخلفان) بر دوش داشت در وسط هر بازار مى‏ايستاد و صدا مى‏زد:" اى گروه تجار! از خدا بترسيد"! هنگامى كه بانگ على ع را مى‏شنيدند هر چه در دست داشتند بر زمين گذاشته و با تمام دل به سخنانش گوش فرامى‏دادند، سپس مى‏فرمود:«قدموا الاستخارة و تبركوا بالسهولة، و اقتربوا من المبتاعين، و تزينوا بالحلم، و تناهوا عن اليمين، و جانبوا الكذب، و تجافوا عن الظلم و انصفوا المظلومين، و لا تقربوا الربا، و اوفوا الكيل و الميزان، و لا تبخسوا الناس اشيائهم، و لا تعثوا فى الارض مفسدين»:ترجمه: از خداوند خير بخواهيد، و با آسان گرفتن كار بر مردم بركت بجوئيد، و به خريداران نزديك شويد، حلم را زينت خود قرار دهيد، از سوگند بپرهيزيد، از دروغ اجتناب كنيد، از ظلم خوددارى نمائيد، و حق مظلومان را بگيريد، به ربا نزديك نشويد، پيمانه و وزن را به طور كامل وفا كنيد، و از اشياء مردم كم نگذاريد، و در زمين فساد نكنيد"! و به اين ترتيب در بازارهاى كوفه گردش مى‏كرد، سپس به دار الاماره باز مى‏گشت و براى دادخواهى مردم مى‏نشست ( كافى" باب آداب التجاره حديث 3 ).
برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

مال، (قوام) زندگى است واگر درست از آن استفاده شود، منشأ خير و سعادت براى انسان مى گردد و اگر ناصحيح و غير مشروع به كار گرفته شود، موجب هلاكت ونابودى خواهدبود.ازاين روى، استفاده هاى ناروا و تصرفات ظالمانه و غاصبانه در اموال و از بين بردن حقوق ديگران، معاملات ضررى و غررى، رشوه، ربا و در يك كلام (اكل مال به باطل) به معناى عام و وسيع آن ، سبب هلاكت و نابودى مردم و از هم گسستگى جامعه اسلامى است. جامعه اى كه افراد آن ، به راحتى حقوق يكديگر را زيرپا مى گذارند و آزمندانه در اموال ديگران تعدّى مى كنند و در پى كسب درآمد فزونتر هستند بى هيچ پروايى در حرام وحلال آن تيشه به ريشه زندگى سالم و حيات طيّبه امت مى زنند. در حقيقت، هم خود را به نابودى مى كشند وهم ديگران را. زيرا كشتى را سوراخ مى كنند كه خود بر آن سوارند. آمدن جمله: (ولا تقتلوا انفسكم) در ذيل آيه: (لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل(سوره نساء)، آيه 29)، اشاره اى گويا به همين واقعيّت است. در منابع اسلامى، به موازات تاكيد بر اصل تحقق عدالت اجتماعى ونقش آن در حيات سالم و رسيدن انسان به كمال، بر بهره گيرى صحيح از اموال، به عنوان وسيله اى براى رسيدن به هدف، تاٌكيد شده است و حركتهاى ناسالم اقتصادى و اجحافها و برخوردهاى ظالمانه و دغل كارانه، مردود شمرده شده اند و اكل مال به باطل. از آن جا كه اين اصل برگرفته از آيات قرآن، در ابواب و بخشهاى مختلف فقه، بويژه در بخش مكاسب ومعاملات، مورد استناد و استدلال واقع مى شود. خداوند در جاهای گوناگون در قرآن به این موضوع اشاره می کند و می فرماید:(ولا تاٌكلوا اٌموالكم بينكم بالباطل وتدلوا بها الى الحكام لتاكلوا فريقاً من اموال الناس بالاثم وانتم تعلمون) (سوره بقره)، آيه 188.اموال يكديگر را به ناشايست نخوريد و آن را به رشوه، به حاكمان ندهيد، تا بدان سبب، اموال گروه ديگر را به ناحق بخوريد و شما خود مى دانيد.


* (يا ايها الذين آمنوا لاتاٌكلوا اموالكم بينكم بالباطل، الاّ ان تكون تجارة عن تراض منكم ولا تقتلوا انفسكم انّ اللّه كان بكم رحيماً) (سوره نساء)، آيه 29.اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اموال يكديگر را به ناحق نخوريد، مگر آن كه تجارتى باشد كه هر دو بدان رضايت داده باشيد و يكديگر را مكشيد. هر آينه، خداوند با شما مهربان است.
 

* (يا ايها الذين آمنوا انّ كثيراً من الاحبار والرهبان لياٌكلون اموال الناس بالباطل ويصدون عن سبيل اللّه والذين يكنزون الذهب والفضّته ولا ينفقونها في سبيل اللّه فبشرهم بعذاب اليم) (سوره توبه، آيه 34)اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بسيارى از حبران و راهبان (دانشمندان) يهود و نصارى) اموال مردم را به ناحق مى خورند و ديگران را از راه خدا باز مى دارند و كسانى كه زر و سيم مى اندوزند و در راه خدا، انفاقش نمى كنند، به عذابى دردآور، بشارت ده. گرچه موارد اين آيات و شأن نزول آنها يكسان نيستند و تفاوت دارند و همان گونه كه مفسران گفته اند: آيه اوّل بيشتر ناظر به حرمت رشوه خوارى و كارهايى است كه موجب مى گردد قاضى به نفع يكى از دوطرف دعوا به ناحق حكم كند و آيه دوم اشاره دارد به ربا و رباخوارى و معاملات حرام و فاسد. در آيه سوّم، زورگويى و غصب و تزوير راهبان و احبار، مطرح است.


با اين حال، در دو نكته اشتراك دارند:

...


ادامه مطلب
: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

کسی که مال دیگری را به زور از دستش گرفته و بی آن که یکی از اسباب تملک به میان آید، مال خود قرار می دهد یا در مال دیگری به زور تصرف نموده، از منافعش استفاده می کند، اگر چه آن ها را مال خود قرار ندهد، این عمل شرعا «غصب» نامیده می شود. پس غصب مسلط شدن بر مال دیگری است، بدون آن که یکی از اسباب تسلط - مانند بیع و اجاره و اجازه - در میان باشد. و از این جا روشن می شود که غصب، کار ناشایسته ای است که اصل اختصاص و مالکیت را پایمال می کند و به همان اندازه که اصل اختصاص و مالکیت در زنده بودن و سر پا ایستادن اجتماع موثر است، به همان اندازه غصب، اجتماع را از پا در آورده و از پیش رفت متوقف می سازد.

اگر بنا شود متنفذان جامعه ای، بدون مجوز قانونی، دست روی دسترنج ناتوان و زیر دستان خود بگذارند، اختصاص و مالکیت، اعتبار خود را از دست خواهد داد و هر کس نسبت به حقوق اختصاصی آنان که ناتوان تر از خودش می بیند همین طرز تفکر را خواهد داشت و زیردستان و ناتوانان نیز برای برخورداری از نتیجه رنج و کوشش های خود، دست به هر گونه تمکین وعزت و شرافت فروشی خواهند زد و در نتیجه، جامعه انسانی تبدیل به یک بازار برده گیری و برده فروشی خواهد شد و قوانین و مقررات به کلی از اعتبار سقوط کرده و جای خود را به زور و ستم خواهد داد.

این است که اسلام، مقررات بسیار سختی برای غاصب وضع نموده است و غصب را یکی از گناهان بزرگ می شمارد. به نص کتاب و سنت، هر گونه گناهی، جز شرک، از جانب حق تعالی احتمال آمرزش دارد و هر گناهی - حتی شرک - به وسیله توبه قابل عفو است ولی کسی که در پرونده زندگی اش غصب و تعدی به حقوق دیگران باشد، هرگز بدون گذشت صاحبان حق، از بازخواست خدایی و کیفر عمل خود امید رهایی ندارد.

برخی از احکام غصب
1- بر غاصب واجب فوری است که مال مغصوب را به صاحبش رد کند و اگر زنده نباشد به ورثه وی رد کند، اگر چه رد، موجب ضرر شدید هم شود، مانند این که سنگ یا تیر آهن کسی را غصب کند و در بنایی که به صدها هزار برابر وی تمام شده بگذارد، باید بنا را خراب کرده،‌ سنگ و تیرآهن غصبی را بیرون کشیده، به دست صاحبش بدهد، مگر این که صاحب مال، به گرفتن قیمت رضایت دهد و مانند این که ده من گندم را غصب کرده با ده خروار جو مخلوط کند، اگر صاحب گندم به گرفتن قیمت حاضر نشود، باید عین گندم را از جو جدا کرده، به صاحبش رد نماید.

2- اگر عیبی در مال مغصوب پیدا شود، علاوه بر رد عین مال، باید از عهده خسارت برآید.

3- اگر مال مغصوب تلف شود، باید قیمت آن را پرداخت.

4- اگر غاصب قسمتی از منافع مال غصبی را از بین ببرد، بی آن که خود استفاده کند، ضامن منافع نام برده می باشد، مانند کسی که ماشین کرایه ای را غصب کرده و چند روزی بخواباند.
و اگر منافعی در مال مغصوب به وجود آورد - مانند این که گوسفندی را غصب نموده، با علوفه خوب پرورده، فربه کند - حقی در منافع نام برده ندارد و اگر منافع نام برده منفصل باشد - مانند این که زمینی را غصب نموده، زراعت کند - مال مغصوب را با اجرت آن به صاحب مال برمی گرداند و زراعت متعلق به غاصب است.

شفعه
اگر دو نفر در خانه یا ملک دیگری به طور مشاع شریک باشند و یکی از آنان سهم خود را به شخص ثالث بفروشد، شریک دیگر حق دارد که با همان عقد و به همان قیمت، سهم او را بردارد و این حق را «شفعه» می گویند. و پر واضح است که این حق، در اسلام به منظور تعدیل شرکت ها و دفع ضررها و مفاسد دیگری که از تصرفات شرکا پیش می آید جعل شده است، زیرا بسیار اتفاق می افتد که تسلط شریک تازه بر ملک، به ضرر شریک صاحب شفعه تمام می شود یا اختلاف سلیقه ها منشأ یک سلسله اختلافات و کش مکش ها می گردد یا خود استقلال در مالکیت، برای شریک صاحبت شفعه، فوایدی داشته باشد، بی آن که نسبت به شریک فروشنده ضرری جلب نماید. شفعه،‌ در زمین و خانه و بستان و سایر اموال غیر منقوله ثابت است و در مال منقول، شفعه نیست.

برگرفته از موسسه فرهنگی جام طهور

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]

تحريم عمل زشت ربا،در روايات بسيار زياد و گسترده‏اى مطرح شده است. اين روايات به قدرى زياد است كه شايد به سر حد تواتر برسد، در اين روايات تعبيرات بسيار تكان دهنده‏اى در مورد اين كار اقتصادى ظالمانه و غير انسانى وارد شده است كه درباره كمتر گناهى ديده مى‏شود. در برخی روايات رباخوارى با عمل زشت منافى عفت مقايسه شده و از آن بدتر شمرده شده است.

از جمله در حديثى آمده است كه پيغمبر اكرم (ص) به على (ع) فرمود: «يا على درهم ربا اعظم عندالله من سبعين زنية...؛ اى على! يك درهم از ربا از نظر گناه و معصيت بدتر از هفتاد بار زناست».
حتى تعبيراتى بسيار تندتر و شديدتر از اين هم موجود است. اين تعبير در روايات متعدد ديگرى وارد شده است ولى با اعداد و ارقام مختلف، در بعضى از روايات معادل 33 بار (وسايل الشيعه، جلد 12، ابواب الربا)
و در روايت ديگر معادل 30 بار (مستدرك الوسايل، جلد 13، ابواب الربا، باب 1، حديث 14) و در بعضى معادل 20 بار (وسايل الشيعه، جلد 12، ابواب الربا، باب 1، حديث 5) و در بعضى معادل يك بار (وسايل الشيعه، جلد 12، ابواب الربا، باب 1، حديث 6 و 22) عمل منافى عفت شمرده شده است.
همه مى‏دانند اسلام به شدت با اعمال منافى عفت برخورد مى‏كند، حال بايد حساب كرد كه زيان و زشتى رباخوارى چقدر زياد است كه درباره آن چنين مى‏گويد و اين از صريحترين دلايل بر حرمت ربا در اسلام است.

در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه چرا عددها در روايات مزبور تا اين حد متفاوت و مختلف است؟ در پاسخ اين سؤال مى‏توان گفت كه رباها مختلف است همه انواع ربا بد، ظالمانه و زشت است، ولى بعضى از بعضى بدتر و زشت‏تر مى‏باشد و اين تفاوت اعداد، مربوط به تفاوت انواع رباست؛ مثلا رباى اضعاف مضاعف كه شرح آن گذشت با رباى معمولى متفاوت است، و قبح و زشتى آنها يكسان نيست.
و ربا گرفتن از يك انسان بسيار ضعيف كه مثلا براى درمان فرزندش مختصرى وام مى‏گيرد با ربا گرفتن از افرادى كه در چنين شرايط اضطرارى قرار ندارند فرق مى‏كند و اولى به مراتب زشت‏تر و ظالمانه‏تر است.
تحميل رباهاى ظالمانه بر يك ملت بزرگ كه تمام هستى آنها را به باد مى‏دهد با ربا گرفتن از يك فرد فرق مى‏كند، بنابراين همه انواع ربا زشت و ظالمانه و گناه است ولى بى شك اين انواع سلسله مراتبى دارد. اما چرا مقايسه با اعمال منافى عفت شده و از آن بدتر شمرده شده است؟

ممكن است از اين نظر باشد كه ربا خوارى يكى از عوامل اصلى فقر و اختلاف طبقاتى است و مى‏دانيم يكى از علل فحشاء، فقر و فشار اقتصادى است كه سبب شكست جوانان در تشكيل خانواده و كشانيده شدن آنها به فساد است.اگر ريشه فقر خشكانيده شود لااقل بخش مهمى از فحشاء و فساد اخلاقى از ميان خواهد رفت، آنها كه مقدمات فقر را در جامعه فراهم مى‏سازند در فساد و انحرافات اخلاقى آن شريك و سهيمند، و عمل آنها گاه با چندين بار عمل منافى عفت برابرى مى‏كند!
به هر حال اين روايات به روشنى و با صراحت و با تأكيدهاى متعدد دلالت بر تحريم ربا دارد، و آن را همرديف بزرگترين گناهان از نظر اسلام مى‏شمرد (تا حد زناى با محارم و حتى فراتر)، و با توجه به گستردگى اين روايات و لحن شديد آنها اگر دليلى بر حرمت ربا جز اين گروه از روايات نبود كافى به نظر مى‏رسيد.

در برخی از روايات دیگر ربا و تمام كسانى كه به نوعى با آن ارتباط دارند را لعنت مى‏كند.امير مؤمنان على (ع) مى‏فرمايد:«لعن رسول الله (ص) الربا و آكله و بايعه و مشتريه و كاتبه و شاهديه» ؛ (مستدرك الوسايل، جلد 13، ابواب الربا، باب 1، حديث 8) پيامبر گرامى اسلام (ص) در اين روايت «ربا» و پنج طايفه را - كه در ارتباط با ربا هستند - لعنت كرده است: كسى كه ميهمان ربا خوار مى‏شود و از غذايى كه از پول ربا تهيه شده است با علم و آگاهى استفاده مى‏كند.، ربا خوار، ربادهنده‏، كسى كه ربا را محاسبه مى‏كند، شهود قرارداد ربا.
در هر مورد، كه يك چيز حرام، به اين گستردگى مورد لعن خداوند قرار مى‏گيرد (وسايل الشيعه، جلد 12، ابواب الربا، باب 4، حديث 3) دليل بر عظمت حرمت آن كار، و قبح و زشتى فوق‏العاده آن است. اين گروه از روايات نيز دليل بر حرمت ربا و رباخوارى است.
در برخی از روايات دیگر مى‏گويد: ربا بدترين و خبيثترين نوع معاملات است.

امام باقر (ع) مى‏فرمايند: «اخبث المكاسب كسب الربا»: «كثيف‏ترين معاملات، معاملات ربوى است.» حتى از شراب فروشى و قمار و فحشاء، كثيف‏تر است. در حديث ديگر آمده: «و من الفاظ رسول الله (ص) الموجزة التى لم يسبق اليها: شر المكاسب كسب الربا».«از سخنان كوتاه و پر معنى رسول خدا (ص) كه پيش از آن حضرت، سابقه نداشته اين است كه فرمود: ربا خوارى بدترين نوع كسبهاست». نتيجه اين كه اين گروه از روايات نيز دلالت روشنى بر حرمت ربا دارد ؛ حرمتى شديد و مؤكد.

برخی از روايات دیگر دلالت بر هلاكت ربا خواران در دنيا دارد. امام صادق (ع) می فرماید:«اذا اراد الله بقوم هلاكا ظهر فيهم الربا»: «هنگامى كه خداوند اراده هلاكت قومى را كند ربا در ميان آنها ظاهر مى‏گردد». معناى اين روايت اين است كه ربا مجازات دنيوى نيز دارد و به هلاكت ربا خواران منهى مى‏شود.
ممكن است سئوال شود چرا خداوند اراده هلاكت مردم و قومى را مى‏كند، تا ربا در بين آنها شيوع پيدا كند و سبب نابودى آنها شود؟ پاسخ اين سؤال روشن است، اراده خداوند بدون دليل نيست، لابد آن قوم مرتكب گناهانى شده‏اند كه خداوند حكيم، اراده نابودى آنها را مى‏كند و گرفتار رباخوارى مى‏شوند.
اين نكته نيز قابل دقت است كه لازم نيست همواره هلاكت، مانند هلاكت و نابودى اقوام پيشين و با صاعقه‏ها و زلزله‏ها مثل قوم لوط و عاد و ثمود باشد، بلكه هلاكت امروزه اشكال ديگرى نيز دارد، بيماريهاى غيرقابل علاجى همچون ايدز و نيز اعتياد به مواد مرگ آور، انواع بيماريهاى روانى كه قسمت عمده‏اى از بيمارستانهاى كشورهاى غربى رابه خود اختصاص داده است و مانند آنها، همه اسباب هلاكت امتهاى گنهكار مى‏تواند باشد؛ و به هر حال اين گروه از روايات نيز دلالت بر حرمت شديد ربا دارد.

برخی از روايات دیگر سرانجام رباخوار را آتش دوزخ شمرده است.
امام على (ع) می فرماید: «خمسة اشياء تقع بخمسة اشياء ولا بد لتلك الخمسة من النار: من اتجر بغير علم فلا بدله من اكل الربا، ولابد لا كل الربا من النار»: پنج چيز علت پنج چيز است و سرانجام اينها جهنم است: 1- تجارت و كسب بدون آگاهى - از احكام فقهى آن - سبب ربا خوارى و منتهى به آن مى‏شود و ربا خوار حتماً در دوزخ خواهد بود» و روشن است كه اين گونه روايات نيز دليل بر تحريم اين عمل است.
در مورد بر حذر داشتن از ربا پيامبر خدا صلى الله عليه وآله می فرماید:«إن اللهَ‏عز و عجل لَعَنَ آكِلَ الربا ومُوكِلَهُ وكاتِبَهُ وشاهِدَيهِ»: خداوند عزوجل ربا خوار و ربادهنده و كاتب و گواهان آن را لعنت كرده است.

همچنین می فرماید: «أتَيتُ ليلةَ اُسرِيَ بِي على‏ قَومٍ بُطونُهُم كالبيوتِ فيها الحَياتُ تُرى‏ مِن خارجِ بُطونِهِم، فقلتُ: مَن هؤلاءِ يا جَبرئيلُ؟ قالَ: هؤلاءِ أكَلَةُ الربا»: شبى كه به معراج رفتم، بر مردمى گذشتم كه شكمهايشان چون خانه‌‏اى بود و در آنها مارهايى وجود داشت كه از بيرون شكمهايشان ديده مى‏شد. پرسيدم: اى جبرئيل! اينها كيستند؟ گفت: اينان ربا خوارانند.

امام باقر عليه السلام می فرماید:«أخبَثُ المَكاسِبِ، كَسبُ الربا»: پليدترين كسب‏ها، رباست.

امام صادق عليه السلام می فرماید:«آكِلُ الربا لا يَخرُجُ مِنَ الدنيا حتى‏ يَتَخَبطَهُ الشيطانُ»: ربا خوار از دنيا نرود، تا آن كه شيطان ديوانه‌‏اش كند. همچنین می فرماید:«دِرهَمُ ربا أعظَمُ عِندَاللهِ مِن سَبعينَ زَنيةً بِذاتِ مَحرمٍ في بيتِ اللهِ الحرامِ»: يك درهم ربا، نزد خداوند سنگين‏تر است از هفتاد بار زنا كردن با محارم در (كعبه) خانه محترم خدا.

در مورد حكمت تحريم ربا امام صادق عليه السلام - در پاسخ به پرسش هشام ابن حكم از علت تحريم ربا می فرماید: «إنهُ لَو كانَ الربا حلالاً لَتَرَكَ الناسُ التجاراتِ وما يَحتاجونَ إلَيهِ فحَرمَ اللهُ الربا لتَفِر الناسُ عنِ الحرامِ إلى التجاراتِ وإلى البَيعِ والشراءِ فَيَتصِلَ ذلكَ بَينَهُم في القَرضِ»: اگر ربا حلال بود، مردم كار تجارت و كسب مايحتاج خود را رها مى‏كردند. پس خداوند ربا را حرام فرمود، تا مردم از حرام‌خوارى دست كشيده، به تجارت و خريد و فروش روى آورند و زيادى مال را به يكديگر قرض دهند.
همچنین در پاسخ به سؤال از علت تحريم ربا می فرماید: «لئلا يَتَمانَعَ الناسُ المَعروفَ»: تا اين كه مردم از احسان كردن به يكديگر دريغ نورزند.

در مورد عوامل آلوده شدن به ربا امام على عليه السلام می فرماید:«مَعاشِرَ الناسِ، الفِقهَ ثُم المَتجَرَ، واللهِ لَلربا في هذِهِ الاُمةِ أخفى‏ من دَبِيبِ النملِ عَلى الصفا»: اى مردم ! ابتدا احكام، سپس تجارت ! به خدا قسم كه ربا در ميان اين امت ناپيداتر از حركت مورچه بر روى تخته سنگ سياه است.همچنین می فرماید: «مَنِ اتجَرَ بغَيرِ فِقهٍ فَقَدِ ارتَطَمَ في الربا»: آن كه بدون دانستن احكام دين، تجارت و كسب كند، به ورطه ربا درافتد.

در مقایسه قرآن با روایات در مورد ربا باید گفت: از نظر قرآن ربا به طور مطلق ظلم است‏ نه بيرحمی و عدم احسان. ولی در روايات تعبيراتی آمده است‏ كه آن تعبيرات بيشتر ربا را محدود می‏كند به ربای مصرفی و استهلاكی يا ربای درماندگان. چندين روايت قريب به اين مضمون است كه از جمله این روايت: «عن سماعة قال: قلت لابی عبدالله عليه‏السلام: انی رايت الله قد ذكر الربوا فی غير آية و كرره»: سماعه می‏گويد به امام صادق (ع) گفتم من می‏بينم خدا ربا را در چند آيه ذكر كرده و تكرار نموده يعنی خيلی اهميت داده «فقال: او تدری لم‏ ذاك؟» فرمود می‏دانی برای چه؟ گفتم نه.
«قال: لئلا يمتنع الناس من‏ اصطناع المعروف». برای اينكه جلو كار خير گرفته نشود. يعنی اگر كسی‏ احتياج داشته باشد البته جای معروف است ظاهر قضيه اين است كه معروف‏ يعنی كمك كردن در جائی كه كسی احتياج دارد و ديگری بايد به او احسان و كمك بكند. خدا ربا را حرام كرده، اين راه را بسته تا مردم را از طريق‏ قرض الحسنه برای يكديگر كارگشائی كنند نه از طريق ربا.

در روايت ديگری از حضرت صادق (ع) آمده است: «و علة تحريم الربوا لعلة ذهاب‏ المعروف» علت تحريم ربا اين است كه جلو احسان و كار خير و تعاون‏ گرفته نشود.«و تلف الاموال و رغبة الناس فی الربح و تركهم القرض و القرض صنايع المعروف و لما فی ذلك من الفساد و الظلم و فناء الاموال» يعنی تنها به مسئله عدم احسان تكيه نشده.
ربا موجب فسادها می‏شود كه‏ ظاهرا مقصود بيچارگيهاست. كلمه ظلم در اين روايت به كار رفته: و گرفتن ربا ظلم است و فناء اموال. مقصود از فناء اموال اين است كه‏ اموال مردم كشيده می‏شود به طرف رباخوار. فتوای فقها هم در مورد ربا همين طور است كه فرقی نگذاشته‏اند ميان ربائی كه از نوع استهلاكی باشد يا از نوع استنتاجی باشد

برگرفته از
موسسه فرهنگی جام طهور  

: مرتبه
[ برچسب:, ] [ ] [ چرخکاریان ( وکیل پایه یک دادگستری ) ]
درباره وبلاگ

خوش آمدید ........................................ قبول وکالت در کلیه دعاوی حقوقی ، کیفری ، ثبت و... ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,, در کلیه محاکم استان تهران ، البرز و یزد ..............................................
ترمينولوژي حقوق
امکانات وب
وب سايت حقوقدانان جوان ايران

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 52
بازدید ماه : 234
بازدید کل : 207624
تعداد مطالب : 264
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت

موسسه حقوقی چرخ کاریان

این صفحه را به اشتراک بگذارید